سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

آب را گل نکنیم

نشست خبری پیرامون قطعی آب بود؛ مدیرکل شهر را دعوت کرده بودند تا به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ دهد. خبرنگاری پرسید: «بزرگوار چرا آب در برخی مناطق قطع می‌شود؟» مدیرکل لحظه‌ای سکوت کرد و پس از آن گفت: «با تلاش و کوشش ما مدیران در برخی دیگر از مناطق شهر، آب قطع نیست.»!

مدیرکل نگاهی به ساعتش کرد و گفت: «سوال بعدی». خبرنگاری دیگر پرسید: «شما چه راهکاری برای بحران مشکل کم‌آبی دارید؟» مدیرکل صدایش را بلند کرد: «شما خبرنگارها از جان آرامش شهر چه می‌خواهید؟! بحران دیگر چیست؟!» مدیرکل صدایش را پایین‌تر آورد و ادامه داد: «دوستان من! لطفا در انتخاب واژه‌ها دقت کنید! واژه‌ها انرژی دارند! جای بحران بگویید مساله. هر مساله‌ای هم راه‌حل دارد.»

سوال خبرنگار بعدی، مدیرکل را عصبانی کرد. سوال این بود: «راه‌حل شما برای مساله کم‌آبی چیست؟» مدیر با عصبانیت پاسخ داد: «من به سوالات همراه با طعنه پاسخ نمی‌دهم»!

خبرنگار بعدی پرسید: «شما به کم‌آبی اعتقادی دارید؟!» مدیرکل می‌خواست آرامش خود را حفظ کند: «البته که اعتقاد دارم اما نه به شدت چیزی که خبرنگاران جیره‌خوار می‌گویند!» در سالن نشست خبری همهمه شد.

مدیرکل گفت: «بله! برخی از خبرنگاران از دشمنان خارجی پول می‌گیرند تا شرایط را طوری جلوه دهند که زحمات ما نادیده گرفته شود»!

خبرنگاری دیگر با پوزخندی گفت: «در چند منطقه کوچک مساله ناچیز قطعی آب داریم…» مدیرکل به میان جمله خبرنگار پرید: «قربان خبرنگار چیزفهم! بله فقط در چند منطقه کوچک! ما در تلاش هستیم. من و همکارانم در هفته گذشته فقط سه ساعت خوابیده‌ام و شبانه‌روز در حال خدمت هستیم»!

مدیرکل پاسخ‌های مختصر هم بلد بود؛ خبرنگاری پرسید: «آیا مردمی که نگران قطعی آب هستند دیگر دغدغه نداشته باشند؟» مدیرکل بلافاصله گفت: «خیر!» هر چه خبرنگاران منتظر توضیح بیشتری بودند، مدیرکل چیزی نگفت.

خبرنگار بعدی پرسید: «آن‌هایی که دچار قطعی آب هستند چه کار کنند؟» مدیرکل چشمانش را بست و کمی تمرکز کرد و گفت: «به اعتقاد من قطعی آب نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است!» سکوت در سالن نشست خبری حکمفرما شد. مدیرکل با لبخندی ادامه داد: «سهراب سپهری گفته است آب را گل نکنیم…! اگر آب نباشد دیگر آبی نیست که کسی بخواهد گِلش کند در نتیجه ما خیالمان راحت است که هیچ آبی گِل نمی‌شود»

مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی