من یک روح بیقرار هستم! البته باید بگویم که از اول بیقرار نبودم، این بلا را مدیران شهر سر من آوردند! من یک روح معمولی بودم که در همین حوالی خیابان پیغمبریه زندگی میکردم. کاری با کسی نداشتم، فقط شبها به خواب آدمها میرفتم و آنها را میترساندم.
از این ترساندن آدمها هم نیت شومی نداشتم. فقط میخواستم به زندگیهای آنها هیجان بدهم. من از چیزی که بودم راضی بودم. نود و هشت سال در دنیای شما زندگی کردم و پس از آن هم در این دنیای خودمان شغل ترساندن را انتخاب کردهام. میبینید؟ همه فعلهای من مربوط به گذشته است. چرا که مدیران شهر شما، حال من را خراب کردند!
زندگی من خوب بود تا اینکه آمدند و در حوالی خانه من حفاری کردند! یعنی خیابان پیغمبریه. حالا خانه من جهنم! نمیگویید این خیابان پیغمبریه کلا چند متر است که نصفش را هم خراب کردید؟! تازه شایعه شده بود اینجا را برای پیداکردن گنج کندهاند! من به این شایعه دامن نمیزنم اما اگر گنج هم میخواستید به خودم میگفتید یک جای گنج خوب نشانتان میدادم؛ دیگر چرا من را بیخانمان کردید؟!
تا همین الان که اینها را مینویسم هر ماه میگویند این ماه اینجا را درست میکنیم! انگار برای مدیران شما زمان خیلی نسبیتر از حالت عادیاش است! از این گذشته شنیدهام که مدیران گفتهاند بودجه ندارند! شما اول یک جا را خراب میکنید بعد یادتان میافتد که پول ندارید؟
البته به گمانم میخواهند کاری به این خیابان نداشته باشند. مردم که به این شرایط عادت کردهاند و منم که زبان اعتراض ندارم! شما نه تنها من را بیخانمان کردهاید بلکه شغل من هم از من گرفتهاید! وقتی یک خیابان معمولی را اینقدر ترسناک میکنید که هر لحظه ممکن است یکی در آن بیفتد، حالا من برم در خواب آدمها و بگویم یوهاهاها! دیگر چه کسی از من میترسد؟!
بگذارید دهان من بسته بماند! من روحم و از همه چیز خبر دارم! نگذارید بگویم که کدام مدیران شهری درستکردن خیابان پیغمبریه را پاسکاری میکنند! به مدیران شهر بگویید از امشب منتظر من در خوابشان باشند!
مرتضی رویتوند/ روزنامه ولایت