در مدرسه ما “مبصر بودن” یک آرزو بود؛ چرا که مبصری امتیازات زیادی به همراه داشت. شما وقتی مبصر میشدی میتوانستی دیر به مدرسه بیایی، به دیگران زور بگویی و حتی به مخزن گچها دسترسی داشته باشی. اما مبصرشدن به این سادگیها نبود و باید همه دانشآموزانِ کلاس او را انتخاب میکردند. روال اینگونه بود که کسانی که دوست داشتند مبصر شوند (تقریبا ۹۶ درصد دانشآموزان) چند ماه زودتر اعلام آمادگی میکردند و پس از تایید توسط انجمن معلمها، طی یک انتخابات بین دانشآموزان، یک نفر از بین آنها به عنوان مبصر انتخاب میشد. در مورد نحوه تایید داوطلبها هم ما چیزی نمیدانستیم. باری … تعدادی از دانشآموزان داوطلب میشدند و بقیه به آنها رای میدادند. آنقدر این انتخابات عجیب و غریب بود که جالب دیدم چند داوطلب مبصری در یکی از انتخابات آن سالها را معرفی کنم: اصغری: در چند دوره از انتخابات گذشته شرکت کرده بود تقریبا در همه آنها؛ اما هیچوقت انتخاب نشده بود. اینبار هم داوطلب شده بود. امیدش گرفتن سه رای بود. خودش، پسر عمویش و آن یکی پسرعمویش که در همان مدرسه درس میخواندند. شایانی: او همیشه میگفت رازهای زیادی از معلمها و ناظم مدرسه میداند و اگر مبصر شود همه رازها را برملا خواهد کرد. البته او یک بار با همین حربه مبصر شده بود و نه تنها رازی را نگفته بود بلکه بخشی از مدرسه را نابود کرده بود. داوطلب بینام: این داوطلب را کسی نمیشناخت. ما او را فقط چند باری در دفتر مدرسه دیده بودیم. میگفتند او تحت حمایت ناظم مدرسه بود. زمینی: از باسابقهترین مبصرهای مدرسه بود. امیدش به حمایتهای” بارانی” بود. بارانی: او امیدی به انتخابشدن نداشت و فقط آمده بود در جریان انتخابات از “زمینی” حمایت کند. پیرا: او مطمئن بود که انتخاب نخواهد شد. فقط آمده بود در جریان انتخابات دیده شود تا پس از انتخابات جایگاهی در مدرسه به دست آورد. میرانی: او دستیار مبصر قبلی بود و با وجود آنکه مبصر قبلی مدرسه را به مرز ویرانی رسانده بود، آمده بود تا ایرادهای مبصر قبلی را گردن مبصرهای مدرسههای دیگر بیندازد و هم بگوید او میتواند بسیار مفید باشد. دارانی: او در تیم کیکبوکسینگ مدرسه بود و آمده بود با همان آموزههایی که در باشگاه آموخته بود مبصری کند.
روزنامه ولایت – خرداد ۱۴۰۰