دادگاه تشکیل شد. متهم، آقای اندروید بود. متهم را به جایگاهش بردند. قاضی، «سیستم عامل داس» بود که داسی هم در دست داشت و گاهی برای آرامکردن جَو دادگاه بر روی میز میزد. اتهام متهم خوانده شد: «آقای اندروید! از شما شکایت شده است که عامل فساد و انحراف جوانها هستید!» اندروید از جایش بلند شد و فریاد زد: «این تهمت است! من برای خدمت آمدهام!» قاضی، متهم را به آرامش دعوت کرد. وکیل مدافع متهم، خانم «سیستم عامل آیاواِس» بود که خطاب به قاضی گفت: «جناب قاضی با توجه با کارکردهای متهم باید بپذیرید که او عامل مفیدی برای پیشرفت جامعه محسوب میشود» نماینده دادستان که «ویندوز هشت» بود به میان حرف آیاواِس پرید: «سفسطه نکنید! در شکایت شاکی آمده است متهم در ساعاتی از شبانهروز اقدامات منافی عفت عمومی انجام میدهد!» آیاواِس پوزخند زد: «شما خودتون ۶۴ بیتی هستید یا ۳۲ بیتی؟!» قاضی به آیاواِس تذکر داد که به مسائل خارج از پرونده نپردازد. هیئت منصفه که چند فلاپی و چند سیدی و چند فلش بودند با دقت روند دادگاه را دنبال میکردند. وکیل مدافع صحبتش را اینگونه ادامه داد: «جناب قاضی همین اندرویدِ مظلوم کلی در زمینه علم و دانش و فرهنگ گام برداشته است!» آیاواس نفسی کشید و ادامه داد: « محض اطلاع شما باید بیان کنم که نماینده دادستان هم جزیی از همین خانواده است! من در عجبم چرا ایشان از ظلم دفاع میکند! مگر آنکه ایشان گذشته خود را فراموش کرده است!» نماینده دادستان از کوره در رفته بود: «من جز دفاع از مظلوم کاری نکردهام!» نفر بعدی که پشت تریبون رفت، شاکی بود که بلافاصله شکایتش را بار دیگر مطرح کرد: «این آقای اندروید باعث شده است مملکت فاسد شود! او را باید ممنوعالکار کنید» در همین زمان صدایی از جیب شاکی به گوش رسید و شاکی یک گوشی اندروید خارجی گران از جیبش درآورد! سکوت در سالن دادگاه حکمفرما شد. تا آنکه منشی دادگاه از بیرون آمد و چیزی در گوش قاضی گفت و قاضی کاغذهای روی میزش را مرتب کرد و رو به حضار گفت: «دوستان عزیزم به من خبر دادند که همه ما یعنی منِ سیستم عامل داس، آقای اندروید، سیستم عامل آیاواِس، ویندوز هشت، همه هیئت منصفه شامل همه فلاپیهای عزیز و سیدیهای بزرگوار و فلشهای محترم به جرم ترویج فساد محکوم شدهایم و باید به زندان برویم…
مرتضی رویتوند
شهر دوستدار کودک؛ شهر آرزوهای «الیور توئیست»
الیور توئیست روزهای سختی را سپری میکرد؛ نوانخانهای سرد و تاریک محل زندگیاش بود و لباسی مندرس به تن داشت. الیور به آینده امیدوار بود