سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

او که همه را نقد می‌کرد‌

از خواب بیدار شد. خواب بدی دیده بود، چیزی از خواب یادش نبود اما می‌دانست خواب بدی بوده است؛ پس خوابش را نقد کرد: «می‌توانست بهتر باشد!» سر سفره صبحانه همین که مربای آلبالو را دید همسرش را نقد کرد: «مگر نمی‌دانی در علم مرباشناسی، مربای آلبالو چندان مفید نیست؟!»باید سرکار می‌رفت؛ قبل رسیدن به محل کار، نقدی بر نظام کارگری نوشت که «اصلا چرا ما باید کار کنیم؟!»در اتوبوسی که با آن به سر کار می‌رفت نقدی به نظام حمل‌ونقل داشت اما گوش شنوایی برای شنیدن نقدش پیدا نکرد.اداره‌ای که در آن کار می‌کرد خوراک خوبی برای نقد بود. از رنگ در و دیوار گرفته تا شکل صندلی‌ها و حتی مدل موی همکاران! اما اصلا مجالی برای ارائه نقدش نبود. موقع ناهار با دیدن لوبیا سبز در غذا، نقدی جانانه در مورد لوبیا سبز نوشت: «لوبیا سبز با وجود تلاشی که برای مهم‌بودن انجام داده‌ است اما هرگز نتوانسته در راستای موثری گام نهد. نه در فرم و نه در محتوا!»غروب، با دوستانش به تماشای تئاتر رفت. در پایان تئاتر، فرم، محتوا، ساختار، دیالوگ‌ها، لباس کارگردان و حتی دوبله تئاتر را هم نقد کرد. دوستانش به او گفتند که «این تئاتر دوبله‌اش کجا بود؟!» اما او همچنان بر نقدش پافشاری کرد و گفت: «درست است این که این تئاتر دوبله نداشت اما اگر داشت هم حتما بد بود!»در راه خانه، سوار تاکسی شد و نقدی جدی بر رنگ تاکسی‌ها داشت: «چرا تاکسی‌ها باید زرد یا نارنجی باشند؟! چرا بنفش نیستند؟!»به خانه رسید. چند دقیقه آلبوم چهارفصل ویوالدی را گوش کرد. اما همان چند دقیقه کافی بود که نقدی بر ویوالدی بنویسد: «ویوالدی اصلا خوب نبوده است و یک آهنگساز معمولی است!»شام، قرمه‌سبزی بود. اما او نقدی بی‌رحمانه به قرمه‌سبزی داشت. در یخچال هم فقط چند تخم‌مرغ بود. یادش افتاد چند روز پیش نقدی هم بر ایدئولوژی تخم‌مرغ نوشته بود.تصمیم گرفت فیلمی از «اسکورسیزی» ببیند. پس از دیدن هفده دقیقه از فیلم، بیست‌وسه نقد اساسی به فیلم داشت. از تیتراژ ابتدایی، تا تدوین و رنگ و نور و فیلمنامه و بازیگران و دوبله. البته فیلم به زبان اصلی بود! بقیه فیلم را ندید.موقع خوابیدن از خودش پرسید «آیا امروز با این همه نقد، زندگی کرده‌ام؟!»به این جمله‌اش هم نقدی داشت و بر آن نقد هم نقدی دیگر. تا صبح نقد کرد. سرانجام خوابش برد. خواب بدی دید. خوابش را نقد کرد: «می‌توانست بهتر باشد!»

مرتضی رویتوند‌‌‌/ روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی