سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

باران هم دیگر درد شهر را دوا نمی‌کند!

معجزه‌ای عجیب در شهر اتفاق افتاد. بارانی شگفت‌انگیز بر شهر بارید و تمام مسئولان تغییر کردند. تغییری که در طول تاریخ شفاهی و کتبی آن شهر بی‌سابقه بود. آن باران باعث شد تا همه مسئولان سرانجام دریابند که آنها مسئول شده‌اند تا به مردم خدمت کنند. بعدها نام آن باران را «باران وجدان» نهادند.در همان ساعت‌های نخست روز، یکی از مسئولان بلندپایه استعفا داد. چرا که در خیابان یک زباله‌گرد را دیده بود. او با خودش اندیشید حتما من کم‌کاری کرده‌ام که چنین فردی با این شرایط سخت در شهر زندگی می‌کند. طبق خبر چند خبرگزاری، که آن باران بر آنها هم باریده بود، صد و بیست‌ و سه مدیر شهری به همین دلیل استعفا دادند. دیدن زباله‌گرد در شهری که همه مسئولان قرار است خدمت کنند، موضوع بسیار زشت و زننده‌ای بود.یکی از مسئولانی که برای خرید منزل به مغازه سر کوچه‌شان رفته بود، وقتی از قیمت اجناس مطلع شد بلافاصله استعفا داد. طبیعتا یک مسئول وظیفه‌شناس وقتی متوجه شود نتوانسته قیمت اجناس را کنترل کند حتما استعفا می‌دهد. این مسئول هم همین‌کار را کرد. هفتاد و شش مسئول، به دلیل فهمیدن قیمت‌ها، استعفا دادند.شما نیک می‌دانید مسئولی که به جایگاه خودش واقف باشد حتما پس از دیدن فقر در جامعه باید از غصه و عذاب وجدان، سر به بیابان بگذارد. حالا آن باران در این حد تاثیرگذار نبود اما باعث شد سیصد‌ و سی‌ نفر از مسئولان تنها پس از گذشت چند ساعت از روز با دیدن تعداد فقیرها استعفا دهند.بی‌نظمی در خیابان‌ها و ترافیک، عاملی بود برای استعفای دویست و سیزده مسئول.هفتاد و سه مسئول هم به دلیل آلودگی هوا استعفا دادند. ماجرای استعفای مسئولان همین‌طور ادامه داشت.کار به جایی رسید که دیگر مسئولی در شهر نماند. باران کاری کرده بود که همه مسئولان از غفلت‌های زیاد خود عذاب وجدان بگیرند و استعفا دهند.برای پیداکردن مسئولین جدید، فراخوانی منتشر شد تا شاید افراد جدیدی پیدا کنند. اما هیچ‌کس حاضر نبود مسئولیتی را بپذیرد.اوضاع پیچیده بود. از سویی با توجه به شرح وظایفی که برای مسئولان در نظر گرفته شده بود کسی خود را در حد گرفتن مسئولیت نمی‌دانست و از سویی دیگر، شهر که بدون مسئول نمی‌شد. تا آنکه وقتی مردم دیدند اوضاع درست‌‌شدنی نیست همه در یک مهاجرت گسترده به شهری دیگر رفتند و تعدادی از مسئولان سابق، مسئولیت پذیرفتند که در واقع مسئول هیچ‌چیز باشند و شهر خالی از سکنه را مدیریت کنند.اما داستان به همین خوبی به پایان نرسید. زیرا کمی که گذشت در همان شهر خالی از سکنه تعداد زیادی اختلاس و دزدی و پول‌شویی رخ داد!

مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی