سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

بازنشستگی مارکوپولو

  • همه ما مارکوپولو را می‌شناسیم. همان جهانگرد ایتالیایی که به کشورهای زیادی در جهان سفر کرد. در مورد سفرهای او کتاب‌های زیادی نوشته شده است. او حتی به ایران هم سفر کرده است. اما کمتر کسی از بازنشستگی‌اش از سفر چیزی می‌داند.
  • همه‌چیز مربوط به سفر دوم مارکوپولو به ایران و شهر قزوین است. تعجب نکنید؛ مارکوپولو یک بار در قالب یک سفر تفریحی به شهر قزوین سفر کرده است. وقتی مارکو وارد شهر قزوین شد از دوست ایرانی‌اش «هاشم آقا» پرسید کجا می‌توانم خستگی در کنم؟ هاشم هم به چمن‌های میدان ورودی شهر کنار آن شترها اشاره کرد. مارکوپولو یک ساعتی آنجا بود تا آنکه یاد «ونیز» افتاد چرا که مامور شهرداری یادش افتاد به چمن‌ها آب دهد.
  • هاشم برای آنکه خودی نشان دهد به مارکو گفت: «بیا برویم عالی‌قاپو را به تو نشان دهم.» اما مارکو گفت: «مکان‌های تاریخی را قبلا دیده‌ام؛ آمده‌ام برای عشق و حال! برویم جایی برای تفریح!» هاشم چاره در آن دید که مارکو را به خیابان خیام ببرد. پس از ساعتی قدم‌زدن در خیابان خیام مارکو پرسید: «پس کی به محل تفریح می‌رسیم؟» هاشم گفت: «همین حالا در حال تفریح هستیم!» مارکو پرسید: «کدامین تفریح؟» و هاشم پاسخ داد: «دوردور!»
  • پیشنهاد بعدی هاشم، خیابان ملاصدرا بود. با خودروی هاشم به ملاصدرا رفتند. این بار هم مارکو رکب خورد؛ چرا که این تفریح، دوردور با ماشین بود. مارکو عصبانی شد: «من با کشتی در اقیانوس‌ها دوردور می‌کنم! این چه تفریحی است که شما دارید؟!» هاشم عزمش را جزم کرده بود که تفریحی درخور ارائه کند. برای همین مارکو را به باراجین برد و به او یک چای در لیوان یک بار مصرف و یک کاسه آش رشته داد.
  • البته در راه چند حیوان را در دهکده طبیعت به مارکو نشان داد که مارکو پس از دیدن حیوان‌ها در قفس، افسردگی گرفت! هاشم مارکو را به سرای سعدالسلطنه برد و مارکو از دیدن آنجا هیجان‌زده شد و خواست قهوه‌ای سعدالسلطنه بنوشد که هاشم گفت کافه‌ها نمی‌توانند این‌جا میزی در حیاط بگذارند.
  • هاشم تصمیم گرفت در رستورانی به مارکو پیتزا بدهد اما وقتی قیمت‌های پیتزا را متوجه شد شاکی شد که من از پایتخت پیتزای دنیا آمده‌ام و قیمت پیتزا در کشور من خیلی ارزان‌تر از اینجاست! سرانجام شب شد و زمان استراحت مارکو فرارسید. هاشم با خلاقیت تمام‌نشدنی‌اش یک چادر مسافرتی تهیه کرد و مارکو شب را در پارک ملت به صبح رساند.
  • طبق اسناد تاریخی، مارکوپولو پس از این سفر دیگر سفر نرفت و اعلام بازنشستگی کرد!

مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی