سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

راهنمایی عملی خون‌خوار شدن

«ولادیمیر» یک آدم خون‌خوار است. او برای رسیدن به قدرت بیشتر، آدم زیاد می‌کشد. سعی نکنید از روی نامش به نام کشورش پی ببرید چرا که نام او یک نام تزیینی است. نامش می‌تواند پائولو باشد و یا خوزه و یا حتی حمید! کشور ولادیمیر مهم نیست، قصه زندگی‌ او مهم است. همان‌طور که عرض شد ولادیمیر یک خون‌خوار است؛ طبق آخرین آمار او تا همین یک ساعت پیش سیصد هزار و دوازده نفر را کشته است… دست نگه دارید! همین حالا اطلاع دادند که او سی و یک نفر دیگر را هم در همین یک ساعت کشته است. ولادیمیر پیوسته ظلم می‌کند و آدم می‌کشد. شاید بگویید که او از اول خون‌خوار بوده است و یا شاید فکر کنید آدم‌های خون‌خوار حتما بسیار عجیب و غریب هستند و شبیه ما نیستند، اما باید عرض کنم خیر! بیایید گذشته ولادیمیر را مرور کنیم. کودک که بود اسباب‌بازی‌هایش را به کسی نمی‌داد؛ اسباب‌بازی‌های هم‌بازی‌هایش را خراب می‌کرد و یک بار هم توپ «سالوادور» که دوست صمیمی‌اش بود را دزدید! ولادیمیر به مدرسه که رفت تقریبا هفته‌ای چهار بار هم‌کلاسی‌هایی را که از نظر بدنی ضعیف بودند کتک می‌زد. در همان دوران از جیب پدرش پول می‌دزدید. ولادیمیر به دانشگاه رفت و همه درس‌ها را با تقلب گذراند. از این موضوع که بگذریم برای دوستش پاپوشی سیاسی درست کرد تا دوستش از دانشگاه اخراج شود. یکی از اخلاق‌های خاص ولادیمیر آن بود که چندان معرفت سرش نمی‌شد؛ بارها پیش آمده بود که به دوستانش که به او خوبی می‌کردند، بدی می‌کرد. البته ولادیمیر در گفتارش همیشه خودش را انسانی انسان‌دوست و مهربان و آزادی‌طلب معرفی می‌کرد. داخل پرانتز یک نکته بگویم که ولادیمیر در این دقایقی که گذشت هشت نفر دیگر را کشت. ولادیمیر سرانجام در یک اداره‌ استخدام شد. از همان روز اول به هیچ‌کدام از همکارانش رحم نکرد. او برای ترفیع گرفتن به هیچ خباثتی نه نمی‌گفت. او با آزارهایی که به همکارانش می‌رساند به تنهایی باعث استعفای هفده نفر از همکارانش شد. این نکته هم از قلم نیفتد که دروغ‌گفتن و تهمت‌زدن و ریاکاری از کارهای محبوب ولادیمیر بود. کسی نمی‌داند چه بر ولادیمیر گذشت که در عرض چند سال آن‌قدر قدرتمند شد که حالا می‌تواند این همه آدم بکشد… بله … گویا سیزده نفر دیگر هم توسط ولادیمیر خون‌خوار کشته شدند…

روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی