سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

راهکاری برای همه جرم‌ها

در زمان‌های قدیم در شهر کوچکی در یک جای دورِ دور، ماجرای جالبی اتفاق افتاد. در این شهر یک دزدی کوچک اتفاق افتاد، در واقع چند لیوان از کافه‌ای دزدیده شد. پلیس در عرض چند روز دزدها را دستگیر کرد و در زندان انداخت و برای آن‌که خلافکاران دیگر درس عبرت بگیرند، عکس دزدها را در میدان شهر نصب کرد. همه خوشحال بودند که دیگر دزدی‌ای اتفاق نخواهد افتاد اما این خیالی واهی بود چرا که چند هفته بعد، از کافه‌ای دیگر چند فنجان دزدیدند. صاحب کافه برای شکایت به اداره پلیس مراجعه کرد. به او گفتند: «ما که دزدها را دستگیر کرده‌ایم! حالا برای آن‌که دلت خنک شود به میدان اصلی شهر برو و در مقابل عکس مجرم‌ها بایست و چند فحش آب‌دار نثارشان کن!» صاحب کافه همین کار را کرد و با دل خوش به خانه‌اش رفت. چند روز بعد خبر رسید از یک طلافروشی دزدی شده است. طبیعتا صاحب طلافروشی شکایت کرد. به او گفتند: «برو و چند سنگ به عکس مجرم‌ها در میدان شهر بزن» هر چه او گفت: «این دزدها آن دزدها نیستند!» پاسخ شنید: «دزد، دزد است دیگر!» مدتی در شهر خلافی صورت نگرفت تا یک نفر شبانه شیشه همه مغازه‌های بازار را شکست. بازاریان شکایت کردند و رییس پلیس پس از ساعتی اندیشه راهکارش را بیان کرد. او گفت: «به میدان اصلی شهر بروید و با تیروکمان به عکس مجرم‌ها تیر بزنید تا خلافکاران آدم شوند! هزینه تیروکمان هم نیمه‌بها حساب می‌شود!» بازاریان گفتند که آن دزدها در زندان هستند و کار آن‌ها نبوده است. رییس پلیس با یک بحث فلسفی که در مقال نمی‌گنجد، آن‌ها را شیرفهم کرد که خلاف، خلاف است. بازاریان هم چاره‌ای جز قانع‌شدن نداشتند. مدتی بعد چند نفر در شهر به قتل رسیدند و قاتل هم فرار کرد. این‌بار رییس پلیس بسیار برآشفت و یک تیم تحقیق و تفحص ایجاد کرد و در نهایت تصمیم گرفتند برای آن‌که قتل، جرم کمی نیست، عکس مجرمان در میدان شهر را که کمی قدیمی شده بود بردارند و عکس‌های جدید چاپ کنند و مردم بروند و عکس‌ها را با چوب بزنند. چندی بعد دشمنان به کشور حمله کردند و نیمی از کشور را تصرف کردند. مسئولان شهر هم برای انتقام از دشمنان یک تانک در مقابل عکس مجرم‌ها در میدان اصلی شهر قرار دادند و چند گلوله به عکس‌ها زدند… از آن سال تاکنون هر جا در آن شهر و آن کشور جرمی چه کوچک و چه بزرگ اتفاق می‌افتد همه را به عکس مجرمان نصب شده در میدان آن شهر ارجاع می‌دهند تا عوامل آن جرم به سزای اعمالشان برسند.

دی ۹۹ – روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی