سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

زرافه‌بودن یا نبودن؟

سال‌ها پیش در یک جنگل سبز و خرم، شیر که سلطان جنگل بود تصمیم گرفت مسیر تنها رودخانه جنگل را به سمت خانه‌اش منحرف کند تا بتواند یک استخر برای خودش بسازد. یک روز صبح، شیر این پیشنهاد را با خودش مطرح کرد و چند دقیقه بعد آن را تصویب کرد. همان روز، پیش از ظهر این پیشنهادش که حالا دیگر فرمان سلطان بود را مکتوب به صدراعظمش روباه، ابلاغ کرد. در متن این فرمان آمده بود که این کار در جهت پیشرفت و توسعه جنگل است. در همان روز انتشار خبر این فرمان، عده‌ای از حیوانات با آن مخالفت کردند. خرگوش پیر دوستانش را در گوشه‌ای از جنگل جمع کرد و در مذمت این اقدام شیر سخنرانی کرد. پلنگ باهوش که به هوش و درایت شهره بود، خواست با این اقدام مخالفت کند اما کاری از دستش برنمی‌آمد؛ او در قضیه‌ی حق برداشت بلوط‌های سنجاب‌ها با شیر به مخالفت پرداخته بود و حالا چند سالی بود که در زندان شیر بود. سرکرده کرگدن‌ها جمعی از دوستانش را صدا کرد و در مقابل خانه شیر تجمع کردند و از او خواستند از این اقدام منصرف شود. دارکوب دانا که از نخستین ساکنان جنگل بود نامه‌ای به شیر نوشت و از خواهش کرد که دستورش را لغو کند. خرس قهرمان هم بر روی چند درخت از مضرات این اقدام شیر نوشت و البته چند ساعت بعد توسط نیروهای شیر بازداشت شد. چیتای خبرنگار هم چند خبر از این ماجرا به جنگل‌های اطراف مخابره کرد. همین‌طور هر روز سیل اعتراضات ساکنان جنگل بیشتر و بیشتر می‌شد. تا اینکه شیر نگران شرایط جنگل شد و روباه را به نزد خود فراخواند و نگرانی‌هایش را برای اداره جنگل بیان کرد. روباه چند لحظه اندیشید و گفت: «شیر بزرگوار، در کشورهای دیگر حیوانی وجود دارد به نام زرافه. باید جنگل را پر از زرافه کنیم.» شیر عصبانی شد و فریاد زد: «جنگل پر از معترض شده و تو می‌خواهی زرافه‌ها را هم بیاوری تا تعداد معترض‌ها بیشتر شود؟!» روباه لبخندی زد گفت: «عالیجناب زرافه‌ها نمی‌توانند اعتراض کنند!» عصبانیت شیر بیشتر شد و از جایش بلند شد و گلدان روی میز را به سمت روباه پرتاب کرد. روباه که به سختی توانسته بود جاخالی دهد حسابی رنگش پریده بود: «قربان زرافه‌ها تار صوتی ندارند و هیچ صدایی از آنها درنمی‌آید.» فردای آن روز همه ساکنان جنگل را سوار گاری‌هایی بزرگ کردند و به جنگل‌های اطراف فرستادند و چند روز بعد چند گله بزرگ زرافه به جنگل وارد کردند و این‌گونه جنگل پر از زرافه شد. خیلی زود استخر شیر ساخته شد و زرافه‌ها بی‌آنکه چیزی بگویند به زندگی خود ادامه دادند!

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی