سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

سیاست‌ورزی قدیمی یا امروزی؟

در یک شب سرد پاییزی سیاستمداری قدیمی به خواب سیاستمداری امروزی رفت و از او تقاضای مناظره کرد. سیاستمدار امروزی در حالی که پتو را روی سرش می‌کشید گفت: «تو هم دلت خوشه‌ها!» سیاستمدار قدیمی یقه کتش را صاف کرد و با لبخندی گفت: «برخیز فرزندم! می‌خواهم با تو در مورد سیاست‌ورزی مناظره کنم!» سیاستمدار امروزی با بی‌حوصلگی گفت: «الان که خوابم میاد. باشه برای فردا» سیاستمدار قدیمی عصبانی شد: «فرزندم! یک سیاستمدار خوب باید همیشه آماده و سرحال باشد!» سیاستمدار امروزی فکری به سرش زد تا سیاستمدار قدیمی را دست به سر کند، او در حالت خواب و بیدار گفت: «قبول. مناظره کنیم! شما به یک سوال من پاسخ بده تا مناظره شروع بشه» سیاستمدار امروزی خمیازه‌ای کشید و ادامه داد: «شما به من بگویید در گذشته وقتی شما نظر و اعتقادی داشتید چطور آن را بیان می‌کردید؟» سیاستمدار قدیمی بر روی صندلی نشست و شروع به حرف‌زدن کرد: «فرزندم سوال بسیار مهم و استراتژیکی پرسیدی! ما برای آنکه نظری بدهیم روزها و شاید ماه‌ها می‌اندیشیدیم پس از آن تعداد زیادی کتاب و مقاله درباره‌ی آن موضوع مطالعه می‌کردیم و با چندین و چند کارشناس مشورت می‌کردیم تا نظرمان پخته شود. اگر ایرادی چیزی بود در طی چند ماه آن را اصلاح می‌کردیم و آن را در جلسات گروه سیاسی‌مان مطرح می‌کردیم و پس از طی همه این مراحل نظرمان را علنی می‌کردیم» سیاستمدار قدیمی‌ رو به سیاستمدار امروزی گفت: «حتما شما خیلی بیشتر از ما وقت می‌گذارید. درسته؟» سیاستمدار امروزی بی‌توجه به سوال او پرسید: «حالا چطور در مقابل نظر مخالفان می‌ایستادید؟» سیاستمدار قدیمی بلافاصله گفت: «خب تقریبا همه اون مراحل رو طی می‌کردیم و در نهایت یک بیانیه وزین منتشر می‌کردیم و اگر هم آن میسر نبود شب‌نامه‌ای چیزی در بین مردم پخش می‌کردیم» سیاستمدار امروزی در جایش نشست و در حالی که سرش را می‌خاراند تلفن همراهش را نشان داد و گفت: «ما همه این کارها رو در عرض چند دقیقه با همین وسیله انجام می‌دیم. روش‌های شما دیگه دِمُده شده!» سیاستمدار قدیمی بهت‌زده به سیاستمدار امروزی نگاه می‌کرد تا آنکه سیاستمدار امروزی ادامه داد: «ما تو فضای مجازی چند تا صفحه ایجاد می‌کنیم حرفامونو اونجا می‌زنیم هر کی هم مخالف باشه چند صفحه الکی می‌زنیم به چند نفر هم پول میدیم تا به مخالفان بد و بیراه بگن! همین!» سیاستمدار امروزی این را گفت و خوابید.

آبان ۹۹

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی