سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

شمال‌غربی یا جنوب‌شرقی؛ مسئله این است!

سال‌ها پیش در کشوری که هیچ‌وقت نخواست نامش فاش شود، مردمانش با خودشان فکر کردند که نمی‌شود همه کارهای جاری کشور را خودشان انجام دهند؛ پس بر آن شدند نمایندگانی از بین خودشان انتخاب کنند تا به امور جاری کشور رسیدگی کنند. بر اساس قوانینی، انتخاباتی برگزار شد و تعدادی از همان مردمان شدند نمایندگان آنها. مکانی هم به نمایندگان اختصاص دادند که در آنجا فعالیت کنند و در واقع برخی از کارهای مردم را انجام دهند. مردم به سر خانه و زندگی‌شان رفتند و خیالشان راحت شد که کشور را به نمایندگان خود سپرده‌اند. شروع کار نمایندگان با سلسله جلساتی آغاز شد و نمایندگان برای خود حقوق و مواجبی در نظر گرفتند که البته مردم هم به آنها حق می‌دادند چرا که آنها قرار بود زحمت بسیاری بکشند. نمایندگان منتخب مردم از همان روز اول شروع کارشان، خودشان را به دو گروه تقسیم کردند؛ طرفداران شمالِ شرقی و طرفداران جنوبِ غربی. شعار گروه اول شد «ما مردم را زیاد دوست داریم» و شعار گروه دوم شد «ما مردم را خیلی دوست داریم». از فردای آن روز شمال‌غربی‌ها و جنوب‌شرقی‌ها شروع کردند به جنگیدن سر اینکه کدام گروه خادم‌تر هستند؛ هر کدام هم برای خودشان دلایلی منطقی و غیرمنطقی داشتند. پس از مدتی نمایندگان مردم، تقریبا مردم را فراموش کردند، مثلا یک روز تعدادی از کشاورزان پیش نمایندگانشان رفتند و گفتند: «فلان رودخانه کشور در حال خشک‌شدن است! یک کاری کنید!» شمال‌غربی‌ها گفتند: «بله، بله، ما همیشه به فکر شما هستیم» و جنوب‌شرقی‌ها هم گفتند «ما از شمال‌غربی‌ها بیشتر به فکر شما هستیم» و یا آنکه یک روز مردم به نمایندگان گفتند که «گرانی کمرمان را شکسته» شمال‌غربی‌ها گفتند «ما کارهای مهمتری داریم! ما باید به جنوب‌غربی‌ها ثابت کنیم که خیلی خادم‌تر از آنها هستیم» جنوب شرقی‌ها هم گفتند «زرنگید؟! ما دست رو دست بگذاریم تا شمال‌غربی‌ها خادم‌تر شوند؟!» پس از گذشت چند ماه نمایندگان کلا کاری با مردم نداشتند و در جلسات خود کَل‌کَل می‌کردند که ما از گروه دیگر بهتریم. جلسات هر روز به این شکل بود که شمال‌غربی‌ها و جنوب‌شرقی‌ها با هم بحث می‌کردند که گروه دیگر در اشتباه هستند و به فکر کشور نیستند. کلیدواژه بحث‌های آنها «خائن» بود که هر گروهی دیگری را خائن کشور قلمداد می‌کردند. پس از مدتی دایره فعالیت‌های نمایندگان به میان مردم هم کشیده شد و از مردم می‌خواستند به گروه مورد نظر خود بپیوندند. این کار آن‌قدر بالا گرفت که شمال‌غربی‌ها و جنوب‌شرقی‌ها در خیابان قدم می‌زدند و هر کدام از مردمی که طرفدار هیچ‌کدام از این دو گروه نبودند شماتت می‌کردند که «چرا به ما نمی‌پیوندید؟! رمز موفقیت شما در زندگی آن است که جزیی از ما شوید!» در نهایت این ماجرا به آنجا انجامید که کشور به دو بخش شمال‌غربی‌ها و جنوب‌شرقی‌ها تقسیم شد و مردم حیران و سرگردان این دو گروه را تماشا می‌کردند…

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی