سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

قضاوت ‌کردن یا قضاوت‌ نکردن؛ مساله این است…

ناتانائیل بگذار اهمیت در نگاه تو باشد…! (آندره ژید)

یکم. دقایقی از نیمه‌شب گذشته است. پسری با موهایی آشفته و چشمانی خون‌افتاده وارد مغازه‌ای می‌شود. چند بسته چیپس، پفک، ماست و چند بطری آب‌میوه می‌خرد.

ما نباید این انسان را قضاوت کنیم. حتما نیمه‌شب گرسنه‌اش شده است. خون‌افتادگی چشمانش هم برای بی‌خوابی شب گذشته بوده است. طفلی دانشجو است و شب‌ها تا پاسی از شب درس می‌خواند.

دوم. جوانی در خیابان بستنی می‌خورد. زباله بستنی را در خیابان پرت کرد. قضاوتش نکنید. حتما زباله از دستش افتاده است.

سوم. چندین جوان در پارک دور هم نشسته‌اند و سیگاری نیمه را یک به یک می‌کشند. نیک می‌دانیم قضاوت‌کردن خوب نیست. البته که سیگارکشیدن امری نکوهیده است اما سیگار گران شده است و این‌ جوان‌ها مجبورند سیگاری نیمه را با هم بکشند.

چهارم. ماشینی در خیابان با سرعتی غیرمجاز حرکت می‌کند و از چند چراغ قرمز گذر می‌کند. قضاوت ممنوع! با اینکه گذرکردن از چراغ‌قرمز اصلا خوب نیست اما شاید دوستش در بیمارستان است و می‌خواهد خود را به او برساند.

پنجم. یک نفر در اینستاگرام هر روز نکاتی در همه رشته‌های بشریت چون هنر، فلسفه، فیزیک کوآنتوم، تاریخ، جغرافیا، شیمی آلی، علوم اجتماعی، منتشر می‌کند.

طبیعتا قضاوت اشتباه است. او حتما در همه این رشته‌ها مطالعه دارد.

ششم. مسئول یک جایی چند میلیارد پول می‌دزدد. نبینم قضاوت کنید! حتما این بنده خدا می‌خواسته در خفا این پول را به فقرا دهد.

ناتانائیل نگذار اهمیت در نگاه تو باشد…! (آندره ژید، نه)

یکم. همان پسر با موهایی آشفته کنار جوی آب نشسته و به گذر عمر توجه می‌کند. سرگیجه هم دارد.

دوم. آن جوان تقریبا روزی چند کیلوگرم زباله در شهر می‌ریزد.

سوم. آن جوانان در پارک بی‌دلیل می‌خندند.

چهارم. راننده آن ماشین با دوستانش در شهر مسابقه گذاشته بودند.

پنجم. آن یک نفر آخرین کتابی که خوانده است کتاب فارسی دوم ابتدایی بوده است. تمرکز او بیشتر روی داستان «کوکب خانم» است.

ششم. آن مسئول همه پول‌ها را برداشت و از کشور خارج شد و دیگر بازنگشت!

مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی