دوستی داریم به نام پژمان. چند ماه پیش ناگهان عاشق شد. در واقع همه ما را به رستورانی دعوت کرد و اعلام کرد با دختری به نام میترا که روانشناس است و با کمالات، آشنا شده است. ما هم طبیعتا خوشحال شدیم و برای او آرزوی خوشبختی کردیم. ما دیگر کمتر پژمان را میدیدیم تا اینکه هفته گذشته او را با حالی پریشان دیدم. بیآنکه من چیزی بپرسم گفت رابطهاش با میترا تمام شده است. دلیلش را که جویا شدم خودش همه قصهاش را گفت: «همانطور که گفته بودم میترا روانشناس بود. همهچیز اولش خوب بود اما از یک جایی به بعد من را به عنوان یک پروژه تحقیقاتی میدید. یک بار که به رستوران رفته بودیم من گرسنهام بود و غذای زیادی خوردم؛ میترا با قاطعیت گفت تو اختلال روانی زیاد خوردن داری! این پرخوری عصبی است! یک بار دیگر پاسخ پیامش را سه دقیقه دیر دادم و او گفت تو اختلال شخصیت خودشیفته داری! برای همین به من توجه نمیکنی! هر چه توضیح دادم که گوشیام در شارژ بوده نپذیرفت. چند روز بعد براش هدیهای گرانقیمت خریدم او نه تنها خوشحال نشد بلکه گفت این هدیه از روی عشق نیست، تو دچار مهرطلبی هستی! البته هدیه را از من گرفت. مدتی بعد من سخت سرماخوردم و گفتم نمیتوانم آن روز به دیدارش بروم. او عصبانی شد و گفت تو دچار خود بیمار انگاری هستی! با همان حال بیمارم با چند ماسک به پیش او رفتم. فکر کردم خوشحال میشود اما او عصبانی شد و گفت باید در خانه میماندی و استراحت میکردی! تو در تله ایثار افتادهای و متوجه نیستی! چهرهام در هم رفت اما او تشخیص داد من دوقطبی هستم!چند روزی با خودم کلنجار رفتم و خواستم که با او گفتوگو کنم. گفتم من عاشق تو هستم بیا با هم خوب زندگی کنیم. اما واکنش او جالب بود. به اعتقاد او من اختلال شخصیت وابسته داشتم. مدتی بعد گفت بیا برویم به مهمانی دوستم؛ من هم که دل و دماغ نداشتم گفتم اگر اجازه بدهی من نیایم. همین کافی بود که برچسب آگورافوبیا بزند! نمیدانستم چیست و وقتی پرسیدم گفت تو از مکانهای شلوغ میترسی! توضیح دادم که ما بارها با هم به مهمانی رفتهایم و همین یک بار حوصله ندارم اما او مطمئن بود جز آگورافوبیا، اختلال اضطراب اجتماعی هم دارم!تصمیم گرفتم اختلافهایمان را کنار بگذاریم؛ برای همین یک روز صبح زود به دنبالش رفتم تا به کوه برویم. او تشخیص داد که من بیشفعالی دارم!»حرفهای پژمان که تمام شد زیر لب خداحافظی کرد و رفت. چند قدمی که از من دور شد برگشت و با تردید پرسید: تو که واقعی هستی؟ آخه میترا میگفت اسکیزوفرنی هم دارم…
مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت