سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

اتحاد و دیگر هیچ…!

مدرسه‌ای که من در آن درس می‌خواندم در زمینه‌های فرهنگی و ورزشی بسیار فعال بود. سال دوم راهنمایی به پیشنهاد معلم ورزش مدرسه قرار شد هر کلاس یک تیم فوتبال تشکیل دهد و جامی بین تیم‌های فوتبال مدرسه برگزار شود و تیم قهرمان هم یک هفته به مشهد اعزام شود. پس از سه هفته بحث و جدل، ما توانستیم نام تیم خود را انتخاب کنیم. از «چلسی» و «بارسلونا» و «رئال قزوین» رسیدیم به نام «عقاب قلعه پیروزی»! انتخاب این نام هم چندان به دموکراسی نزدیک نبود چرا که پیشنهاد این نام از سوی «وحید مسعودی» بود و وحید مسعودی، نوه عمه ناظم مدرسه! ما هم صلاح را در آن دیدیم که این نام را بپذیریم. تقریبا دو هفته بعد هم تلاش کردیم که رنگ لباس تیم را انتخاب کنیم. وحید مسعودی رنگ نارنجی دوست داشت؛ پس رنگ لباس تیم ما شد نارنجی! ما هم‌قسم شده بودیم که با اتحاد همه مسابقه‌ها را ببریم و قهرمان شویم. در بین ما چند فوتبالیست خوب هم بود و تقریبا ما شانس اول قهرمانی بودیم. «اتحاد» کلید واژه گفتمان ما بود و ما در طول تمرین‌ها به طور مستمر تکرار می‌کردیم که ما با اتحاد قهرمان می‌شویم.

پژمان، مبصر کلاس بود و ما تصمیم گرفتیم که مربی تیم ما شود. پژمان با ناظم نسبت فامیلی نداشت اما مبصر که بود! ما دو ماه تمرین کردیم و با وجود اتحاد تیمی و تمرین‌های مداوم و بازیکنان تکنیکی، قهرمانی در دستمان بود. تا آنکه «شایان رضایی» دروازه‌بان تیم، از تیم ما جدا شد و به تیم کلاس رئال قزوین رفت. «مازیار طاهری» هم اعلام کرد به دلیل نزدیکی امتحانات ترجیح می‌دهد تمرکزش روی درسش باشد. پدر «نیما شجاعی» به خاطر خطر مصدومیت اجازه حضور او را در تمرین‌ها نداد. شایان رضایی با «هوشنگ راستین» و «یوسف یوسفیان» مذاکره کرد و آن‌ها را به تیم رئال قزوین برد. «مجید ناصری» که یکی از بازیکنان خوب تیم ما بود هم با پژمان اختلاف خورد و از تیم انصراف داد. در همین گیر و دار، پژمان بی‌آنکه توضیحی بدهد قهر کرد و دیگر سر تمرین‌ ما نیامد. دیگر ما پژمان را ندیدیم تا آنکه روز شروع مسابقات او را در کنار تیم «قزوین یونایتد» به عنوان تدارکات دیدیم. مربی تیم قزوین یونایتد پسرعموی معلم ریاضی ما بود. مسابقات شروع شد و از تیم خوب و متحد عقاب قلعه پیروزی، من ماندم و حمید سالاری و مهدی پایروند و امیر موسوی. طبیعتا ما نمی‌توانستیم در مسابقات شرکت کنیم و در طول مسابقات ما فقط تماشاچی بودیم. به هر روی مسابقات با قهرمانی تیم قزوین یونایتد به پایان رسید. از آنجایی که رفاقت برای ما از رقابت مهمتر بود خوشحال بودیم که حداقل دوستان ما به مشهد می‌روند. مدتی بعد اتوبوسی از مدرسه به مشهد رفت و از بین بازیکنان تیم قهرمان فقط مربی تیم در آن اتوبوس بود و بقیه سرنشینان اتوبوس، معلم ریاضی و معلم علوم و معلم پرورشی و معلم ورزش به همراه خانواده‌هایشان بودند!

مرتضی رویتوند / روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی