سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

نامه سرگشاده الکساندر گراهام بل به مشتاقان تلگرام

سلام. اگر از احوالات من خواسته باشید… اصلا احوالات من به کسی چه؟! نمی‌گذارید اعصاب آدم سر جایش بماند! ببینید با رفتارتان کاری می‌کنید آدم آداب معاشرت یادش می‌رود! من در کل آدم مهربانی بودم و هستم، این شما هستید که آدم را عصبانی می‌کنید. اصلا چه معنی دارد از زمانی که تلگرام تماس صوتی را اختراع کرد، شما دست‌افشان، پایکوبان و دامن‌افشان بر سر و روی خود بزنید که چه، تلگرام تماس صوتی ابداع کرده است؟! می‌خواستم صد سال… لعنت به دل سیاه شیطان.
حالا مگر چه اتفاقی افتاده است؟ این‌ همه راه‌های ارتباطی داشتید چه گُلی به سر هم زده بودید که با این یکی می‌خواهید کاری خاص انجام دهید؟! همان دم اپراتورها گرم که این سیستم را بر رویتان فیلتر کردند! البته بنده با هر نوع فیلتر مخالفم، چه برسد به قلدربازی! الان من عصبانی هستم، یک چیزهایی می‌گویم.
لابد پس‌فردا تلگرام، تماس تصویری ابداع می‌کند و شما سه ‌روز و سه ‌شب به پایکوبی می‌پردازید! من اصلا آدم حسودی نیستم، اصلا تلگرام هزار تا آپشن جدید اضافه کند، به من چه! اما شما واقعا کمی جنبه داشته باشید!
اصلا از اینها گذشته من یک سؤال استراتژیک دارم. چرا وقتی من تلفن را اختراع کردم این‌قدر شاد نشدید؟! آن موقع اصلا اینترنت بود که من اختراع تلفن را سرچ کنم؟! خدا شاهد است چندین و چند سال زحمت کشیدم تا تلفن را اختراع کردم اما برخورد شما چگونه بود؟! چرا آن موقع مثل اختراع تماس صوتی تلگرام شاد نشدید؟! بشکند این دست که نمک ندارد!
شما اصلا می‌دانید پشت اختراع من عشق بود؟! معلوم است که نمی‌دانید. بگذارید برای نخستین‌بار این راز را بگویم. راستش من یک آدم معمولی بودم مثل دیگران، تا اینکه با یک دختری آشنا شده و عاشقش شدم اما پدر این معشوق نمی‌گذاشت به او نزدیک شوم. از پرت‌کردن سنگ به پنجره‌شان تا بستن نامه به پای کبوتر اما هیچ‌کدام نتیجه نداد؛ تا آنکه فکری به سرم زد تا پدر محترمش را دور بزنم، خلاصه تلفن را اختراع کردم تا بتوانم با معشوق عزیز گفت‌وگو کنم. حالا بماند که پدرش یک‌بار از طبقه پایین گوشی دیگر را برداشت و حرف‌های ما را شنید و بنده کتک مفصلی خوردم اما حرفم سر عشق است. شما چطور تلفن را که یک اختراع پر از عشق است، رها می‌کنید به سمت این قرتی‌بازی‌های تلگرام می‌روید؟! من حرفی ندارم، بروید سراغ همین تلگرام! مگر وی‌چت و وایبر به شما وفا کرد؟ باشد بروید با همین نرم‌افزارهای بی‌هویت خوش باشید. اصلا صد تا دیگر از اینها کشف کنید! اما باور کنید مشکل شما اینها نیست! شما دچار توهم ارتباط شده‌اید. شمایی که سال بیاید و برود به دوست خود یک سر نمی‌زنید، این نرم‌افزارها چه فایده‌ای برایتان دارد؟!
در کل، من به این چیزها کاری ندارم، صلاح مملکت خویش خسروان دانند اما خداوکیلی قدر اختراع مرا بدانید. اختراع من زمانی رفیق گرمابه و گلستان شما بود، چه شد که به آن بی‌توجه شدید؟
همه این گوشی‌های به ظاهر مدرن، فرزندان اختراع من بودند ولی چه شد که فلسفه تلفن را فراموش کردید؟!
ما برای وصل‌کردن آمدیم… .

مرتضی رویتوند
روزنامه وقایع اتفاقیه

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی