سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

فهرست نوشته ها

وعده‌های رنگارنگ

در مورد اعتماد به نفس بالای آقا حشمت همان همسایه ما که در مورد همه موضوعات صاحب‌نظر است همین بس که گاه دیدگاه‌های خود را در مورد مسائل مختلف در قالب خطابه‌ای بلند‌بالا می‌نویسد و در تابلوی اعلانات ساختمان کنار قبض‌های برق و آب و تلفن و «لطفا نظافت ساختمان

ادامه مطلب »

کسی بابانوئل را ندیده؟

بابانوئل از یک ماه مانده به کریسمس پول‌هایش را جمع‌وجور کرده بود و فهرستی از هدایایی که در طی سال از او درخواست کرده بودند، آماده کرد. چند روز مانده بود به کریسمس به بازار رفت تا هدایا را خریداری کند. فقط کافی بود چند ساعتی در بازار بچرخد تا

ادامه مطلب »

این‌ها و آن‌ها برابرند!

گِل‌ها آماده شده بود و قرار بود آدم‌ها ساخته شوند. خداوند به فرشته‌های آدم‌ساز گفته بود می‌خواهم دو جنس آدم بسازم تا با هم متفاوت باشند و با هم دنیا را زیبا کنند. گِل‌ها را به دو قسمت تقسیم کردند. فرشته‌ای پیشنهاد داد که برای اشتباه‌نگرفتن گِل‌ها به یک قسمت

ادامه مطلب »

زمانی که دموکراسی بود…

یک کشور خیالی به نام هیچ‌لووِنی، به طرز عجیبی مهد دموکراسی بود. هر آن‌چه از دموکراسی در ذهنتان باشد در آن کشور به وفور یافت می‌شد. مردم می‌توانستند نفس بکشند؛ می‌توانستند هر کسی را که بخواهند دوست داشته باشند؛ می‌توانستند معتقد به هر تفکری باشند؛ می‌توانستند به سلیقه خودشان لباس

ادامه مطلب »

مسابقه برترین عاشقان دنیا

دورنهایی برترین عاشقان تاریخ بود. «فرهاد»، «مجنون»، «بیژن»، «رومئو» و «عاشق بی‌نام» با حذف حریفان دیگر به این مرحله رسیده بودند. قرار بود طی یک مناظره برنده‌ی ‌نهایی مشخص شود و برنده‌ی جایزه ویژه شود. جایزه، مالکیت زمین و بخش عمده‌ای از آسمان بود. فرهاد با اعتماد به نفس مناظره

ادامه مطلب »

کافه شما، در همین نزدیکی

چه می‌شود شما یک کافه داشته باشید؟ ترجیح می‌دهم نامش نام شما باشد، حالا نبود هم مشکلی نیست. من هر روز بعد کار بیایم کافه شما. اوایلش خودم را به آن راه بزنم که مثلا یک مشتری هستم که از قهوه کافه شما لذت می‌برم. این ترفند فقط چند روز

ادامه مطلب »

افسردگی حاد عزرائیل

عزرائیل چند وقتی خودش را در خانه‌اش حبس کرده بود. هر چه دوستانش به او تلفن می‌زدند او پاسخگو نبود. اوایل فکر می‌کردند دچار افسردگی مقطعی است که با توجه به شرایط دنیا طبیعی بود. اما دوران ناپیدایی عزرائیل یک ماه ادامه داشت. تا آنکه یکی از دوستانش به دیدنش

ادامه مطلب »

راهنمایی عملی خون‌خوار شدن

«ولادیمیر» یک آدم خون‌خوار است. او برای رسیدن به قدرت بیشتر، آدم زیاد می‌کشد. سعی نکنید از روی نامش به نام کشورش پی ببرید چرا که نام او یک نام تزیینی است. نامش می‌تواند پائولو باشد و یا خوزه و یا حتی حمید! کشور ولادیمیر مهم نیست، قصه زندگی‌ او

ادامه مطلب »

دزدی، تریبون، اعتراض

در یونان باستان همه‌چیز خوب بود؛ شاید باورش برای شما سخت باشد اما خوب‌ بودن همه‌چیز در یک کشور امری است شدنی. «تریبونیکس» یکی از سناتورهای معروف آن دوران بود. او تقریبا مورد وثوق همگان بود؛ چه اعضای مجلس سنا، چه مردم. تا اینکه پس از چند سالی که منصب

ادامه مطلب »

یک روز پر از مثبت‌اندیشی

از خواب بیدار شد. لبخند زد. به خورشید سلام کرد. از امروز زندگی‌اش قرار بود تغییر کند. دیروز یک پکیج آموزشی مثبت‌اندیشی به مبلغ سیصدوپنجاه هزار تومان خریده بود. همه فیلم‌های آموزشی را دیده بود و حالا آماده بود برای یک زندگی مثبت. به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد

ادامه مطلب »

کشور برای کیست؟

همان‌طور که شما بهتر از نگارنده می‌دانید ما سرزمین بسیار وسیعی داشتیم و بخش زیادی از کره زمین برای ما بود اما در طول تاریخ و بر اثر عواملی که گفتنش در این مقال نمی‌گنجد سرزمین عزیزمان همین اندازه شد که هست. اما تجزیه کشور الزاما مربوط به مرزها نیست

ادامه مطلب »

یک معمای ساده

در این یادداشت قرار نیست به موضوع خاصی اشاره کنیم. در این یادداشت نگارنده معمایی مطرح می‌کند و شما چند دقیقه فرصت دارید به آن پاسخ دهید. به کسانی که پاسخ درست بدهند هدایایی بسیار نفیس اهدا می‌شود. در یک مدرسه سه دوست با هم همکلاس بودند. دوست الف، دوست

ادامه مطلب »

گوزنی که دوست داشت آدم شود!

یک روز گوزن مهربانی به کارگاه آدم‌سازی رفت؛ در همان روزهای آفرینش انسان، همان روزهایی که گِل انسان در حال ساخته‌شدن بود در همان روزهایی که تبلیغات گسترده‌ای صورت گرفته بود که اشرف مخلوقات قرار است ساخته شود. گوزن وارد کارگاه آدم‌سازی که شد با جوش و خروش فرشته‌ها مواجه

ادامه مطلب »

یک اعتراض هویجوری!

چند روز پیش قیمت هویج به طرز عجیبی افزایش یافت و به گمانم کسی اعتراض نکرد؛ شاید این بی‌توجهی به هویج به خاطر رنگ هویج است که کسی جدی‌اش نمی‌گیرد. مثلا اگر هویج سرمه‌ای یا آبی یا حتی قهوه‌ای بود بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت. درواقع هویج‌ها انجمن صنفی ندارند

ادامه مطلب »

اولا… دوما… سوما…

آقا هاشم یک شهروند معمولی بود؛ از همین‌هایی که صبح تا شب در پی یک لقمه نان حلال می‌دوند. آقا هاشم یک دوست خارج‌نشین داشت به نام بهروز. آقا هاشم و بهروز از کودکی همسایه بودند و تقریبا همه‌ی دوران نوجوانی را با هم گذرانده بودند تا اینکه در انشای

ادامه مطلب »

موفقیت وجود ندارد!

آقای همتی همسایه دیوار به دیوار ما است و سال‌هاست تنها زندگی می کند. این آقای همتی روحیه انتقادی دارد و تقریبا به همه آدم‌ها و سبک زندگی‌ها انتقاد دارد. همین چند وقت پیش که در پارک نشسته بود بی‌مقدمه گفت: «این دکتر اصغرزاده بسیار آدم فرصت‌طلبی است!» من که

ادامه مطلب »

موفقیت وجود ندارد!

آقای همتی همسایه دیوار به دیوار ما است و سال‌هاست تنها زندگی می کند. این آقای همتی روحیه انتقادی دارد و تقریبا به همه آدم‌ها و سبک زندگی‌ها انتقاد دارد. همین چند وقت پیش که در پارک نشسته بود بی‌مقدمه گفت: «این دکتر اصغرزاده بسیار آدم فرصت‌طلبی است!» من که

ادامه مطلب »

باور کنید سهم پرنده قفس نیست!

پرنده‌ای در خانه‌اش در قفس بود و آوازی محزون می‌خواند. نه اینکه آن پرنده از اول در قفس بوده باشد، نه؛ اتفاقا پرنده آزادی بود و هر روز برای کمی پرواز و مرور آزادی، از خانه‌اش بیرون می‌رفت و پس از ساعتی پرواز به خانه بازمی‌گشت. اما در یک روز

ادامه مطلب »