سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

فهرست نوشته ها

سرنوشت یک شهر

آقای «قاف» یک راننده تاکسی است. او چند روز پیش مسافری را سوار کرد و چون مسافر روی ویلچر بود و بنا بود ویلچرش را در صندوق عقب ماشین بگذارد، آقای قاف دو هزار تومان بیشتر کرایه گرفت… خانم «سین» خیاط است. او مدتی پیش یک پارچه ارزان‌قیمت را به

ادامه مطلب »

اعتراض به گونه‌ای دیگر

در زمان‌های خیلی خیلی دور در شهری بزرگ در اروپای شرقی، شهرداری نه چندان مهربان، به مردم شهرش آزار می‌رساند و به آنها ظلم می‌کرد. اوایل ظلم‌هایش کوچک بود و محسوس نبود اما به مرور که سکوت مردم را ‌دید ظلم‌هایش را ارتقا داد! اما مردم آن شهر مردمی نبودند

ادامه مطلب »

هشتاد میلیون و خرده‌ای بدلکار

ما یک دوستی داریم که بدلکار است. بدلکار بسیار خوبی است. می‌دانید بدلکار کسی است که به جای بازیگرها صحنه‌های خطرناک را بازی می‌کند. مثلا از بلندی می‌پرد، خودش را آتش می‌زند و خلاصه کارهای خطرناک می‌کند. البته قبلن‌ها بود که بدلکاری کار سختی بود، حالا دیگر ما مردم عادی

ادامه مطلب »

سِلِبراها که بودند و چه کردند؟

چندی پیش در یک کاوشگری، سندی قدیمی یافت شد. در واقع این سند قدیمی نامه‌ای مربوط به صد سال پیش بود که یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی به دوستش نوشته بود که ما همان نامه را بدون دخل و تصرف منتشر می‌کنیم. «دوست من! من یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی

ادامه مطلب »

یک نماینده ایده‌آل

چندی پیش در یک کاوشگری، سندی قدیمی یافت شد. در واقع این سند قدیمی نامه‌ای مربوط به صد سال پیش بود که یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی به دوستش نوشته بود که ما همان نامه را بدون دخل و تصرف منتشر می‌کنیم. «دوست من! من یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی

ادامه مطلب »

خوشبختی ما را کم کنید!

در روزگاران قدیم در یک شهر همه ‌چیز سر جایش بود و همه مردم خوشبخت و شاد بودند. مردم شهر هیچ غصه‌ای نداشتند و از زندگی هر چه می‌خواستند، داشتند. غذای باکیفیت، پوشاک مناسب، آب و هوای عالی، خودرو، ویلا و کلا هر چیزی که باعث خوشبختی می‌شود. در واقع

ادامه مطلب »

پاسداشت چوپان دروغگو

چوپان دروغگو را به یک مراسم باشکوه با حضور برترین دروغگویان دعوت کردند. چوپان دروغگو به عنوان مهمان ویژه دعوت شده بود تا پاسداشتی باشد بر یک عمر دروغگویی او. به هر روی چوپان دروغگو مانیفست دروغگویی را ارائه کرده بود و دارای ارج و قرب بالایی در بین دروغگویان

ادامه مطلب »

سخت‌ترین شغل دنیا

پس از کار کردن در معدن، سخت‌ترین شغل دنیا، نگارش طنز در شرایط کنونی است! شاید این موضوع دور از ذهن باشد ولی واقعیت همین است که عرض شد. اینکه شما چیزی بنویسید که هم نقد اجتماعی داشته باشد، هم طنز باشد و هم انتشار آن مطلب باعث نشود به

ادامه مطلب »

راهکاری برای همه جرم‌ها

در زمان‌های قدیم در شهر کوچکی در یک جای دورِ دور، ماجرای جالبی اتفاق افتاد. در این شهر یک دزدی کوچک اتفاق افتاد، در واقع چند لیوان از کافه‌ای دزدیده شد. پلیس در عرض چند روز دزدها را دستگیر کرد و در زندان انداخت و برای آن‌که خلافکاران دیگر درس

ادامه مطلب »

شغل متفاوت

احمد همسایه دیوار به دیوار ما بود و همبازی من در دوران کودکی. دوران کودکی من و احمد به بازی در کوچه پس‌کوچه‌های شهر گذشت. اما دست سرنوشت ما را از هم جدا کرد و احمد و خانواده‌اش از آن محله رفتند و ما سال‌ها از آنها خبری نداشتیم تا

ادامه مطلب »

چند روایت از عشق

یکم از بلندترین کوه سرزمینشان بالا رفت، تقریبا یک سال و بیست روز در راه بود، در میان غاری مخوف، الماس معروف را یافت و بر روی آن نوشت: «سنگی‌خاتون دلم بر تو عاشق است» سنگی‌خاتون معشوقش بود و در جریان شکار یک ماموت او را دیده بود و یک

ادامه مطلب »

بعضی‌ها

در ابتدا برگ بود و پس از آن پوست حیوانات و سرانجام رسیدیم به لباس‌های امروزی. گذشت و گذشت تا اینکه کرونا شد مهمان ناخوانده ما و ماسک هم شد بخشی از پوشش ما. پوششی که نه برای پوشش بود و نه زیبایی، بلکه برای سلامت خودمان بود. نخست فکر

ادامه مطلب »

همه ما عسگر هستیم!

ما یک همسایه داریم که آدم جالبی است، او تقریبا در مورد بسیاری از موضوعاتِ جامعه نظر می‌دهد. از حق که نگذریم گاهی حرف‌های خوبی می‌زند. دیروز که می‌خواستم سر کار بروم و از بد روزگار عجله هم داشتم، مرا گیر انداخت که بیا و فیلم عسگر را ببین! با

ادامه مطلب »

خارجیِ خارجیِ خارجی!

ما یک همسایه داریم به نام کتی‌خانم؛ این کتی‌خانم همسایه خوبی است، اما خیلی خارجی‌ست. یعنی خارج را بسیار دوست دارد. خودش آبا اجدادی ایرانی است، البته به گفته خودش پدرِ پدربزرگش یک سفر یک هفته‌ای به بادکوبه داشته است. کتی‌خانم به نظر خودش خیلی خارجی است، کلا هر چه

ادامه مطلب »

چگونه یک روزنامه منتشر کنیم

برای داشتن یک روزنامه که هم جنبه فرهنگی دارد، هم کلاس دارد و اگر زرنگ باشید پول هم دارد، باید بروید یک مجوز بگیرید. خب، به شما مجوز نمی‌دهند و شما همه آن فرهنگ و کلاس و پول را در خیال خود تصور کنید! حالا آمدیم و به شما مجوز

ادامه مطلب »

سیاست‌ورزی قدیمی یا امروزی؟

در یک شب سرد پاییزی سیاستمداری قدیمی به خواب سیاستمداری امروزی رفت و از او تقاضای مناظره کرد. سیاستمدار امروزی در حالی که پتو را روی سرش می‌کشید گفت: «تو هم دلت خوشه‌ها!» سیاستمدار قدیمی یقه کتش را صاف کرد و با لبخندی گفت: «برخیز فرزندم! می‌خواهم با تو در

ادامه مطلب »

آداب کافه‌رفتن

بعید می‌دانم بشود کافه را فرزند خلف همان قهوه‌خانه‌ خودمان بدانیم. کافه از یک جایی به فرهنگ ما اضافه شد و هر روز به شیوه‌ای جدید رخ می‌نماید. از ظاهر کافه‌ها که بگذریم، برای رفتن به کافه به آداب ویژه‌ای نیاز است. طبیعتا وقتی به کافه می‌روید باید خارجی باشید؛

ادامه مطلب »

وزیرالرعایا

من وزیرالرعایا هستم. از نام من تعجب نکنید؛ چرا که من متعلق به حدودا صد سال پیش هستم. در واقع این روح من است که با شما صحبت می‌کند. این در مرام روح‌ها نیست که بیانیه صادر کنند اما دیگر کاسه صبرم لبریز شد و از صنف ارواح اجازه گرفتم

ادامه مطلب »