فهرست نوشته ها
امید برای یکی بهتر
آقاسیاوش کارمند یک شرکت معتبر بود؛ یک شرکت بزرگ با تعداد زیادی کارمند. برای آقاسیاوش و همکارانش اوضاع خوب بود. حقوق و مزایایی مناسب و درخور. تا اینکه طی چند ماه حقوق کارمندان با چند روز تاخیر پرداخت شد. آقاسیاوش که تاب تحمل این تاخیر را نداشتند در یک اقدام
اندروید را ممنوعالکار کنید!
دادگاه تشکیل شد. متهم، آقای اندروید بود. متهم را به جایگاهش بردند. قاضی، «سیستم عامل داس» بود که داسی هم در دست داشت و گاهی برای آرامکردن جَو دادگاه بر روی میز میزد. اتهام متهم خوانده شد: «آقای اندروید! از شما شکایت شده است که عامل فساد و انحراف جوانها
به دنبال مسئول
چنین روایت کردهاند در زمانهایی نه چندان دور، در کشوری، مردم به دنبال مسئولی میگشتند که بتواند آن کشور را از سختی و رکود اقتصادی و رکودهای دیگر نجات دهد. چند باری در روزنامههای کثیرالانتشار فراخوان دادند اما مسئولی پیدا نشد. تا اینکه تصمیم گرفتند از جستجوی میدانی استفاده کنند؛
من یک خودروی افسرده هستم
من یک خودروی افسرده هستم. اینکه چه کسی مرا اختراع کرد؛ یادم نیست. اینکه نامم چیست را نمیتوانم بگویم؛ در واقع اگر نامم را فاش کنم تحت پیگرد قانونی قرار میگیرم! این روزها خیلی دلم گرفته است، پشت سر من خیلی حرف هست، میگویند من عامل بسیاری از تصادفات هستم،
من یک فیش هستم
سلام. بله، من یک فیش هستم. البته اشتباه نکنید، ماهی نیستم که در آن صورت میگفتم: «آی اَم اِ فیش». من یک فیش کاغذی هستم. درواقع یک فیش حقوق. البته نه ازاین فیشهای بهدردنخور. یک فیش باکلاس هستم. برای یکی از مدیران. راستش من متفاوت با بقیه هستم. شاید ظاهرم
پیرمردی از سرزمین واژههای آشنا
در یکی از روزهای زمستانی وارد شهر قزوین شد. قزوین ۹۷؛ خیابانها شلوغ بود و مردم در حال رفتوآمد بودند. در این شلوغی کسی حواسش به پیرمردی با کتی قهوهای، عینکی بر چشم و کیفی بر دوش، نبود. پسری در حالی که با تلفنهمراهش صحبت میکرد از کنارش گذشت. «دیدی سه
پیشرفت خوب است
در زندگی پیشرفت کردن و موفقشدن خوب است و اساسا ما در زندگی تلاش میکنیم. هر چه بیشتر پیشرفت کنیم، راههای پیشرفت هم زیادتر میشود. یکی از آنها تلاش کردن است. آدم اگر تلاش کند، موفق میشود و پیشرفت میکند. مثلا با درسخواندن و خوب کار کردن. این راه، راه
ما شاد هستیم، شما چطور؟
چندی پیش آماری منتشر شد که در آن ایران جزو کشورهای برتر در زمینه شادی نبود. یعنی ایران خیلی کشور شادی نیست؛ البته شما میدانید به هیچ آماری نمیشود اعتنا کرد، آمار مثل سن میماند و تنها یک عدد است. بیشک، در ارائه این آمار، حب و بغض آمارگیرندگان تاثیر
پیرمردی از سرزمین واژههای آشنا
در یکی از روزهای زمستانی وارد شهر قزوین شد. قزوین ۹۷؛ خیابانها شلوغ بود و مردم در حال رفتوآمد بودند. در این شلوغی کسی حواسش به پیرمردی با کتی قهوهای، عینکی بر چشم و کیفی بر دوش، نبود. پسری در حالی که با تلفنهمراهش صحبت میکرد از کنارش گذشت. «دیدی سه
من دلم دوست میخواهد، دوستی مانند تو!
یک روز با هم به کافهای خلوت برویم. من اینسوی میز تو آن سوی میز. من برای خودم قهوه فرانسه سفارش بدهم تو هم… تو هم هر چه دوست داری. نه، منم هر چه تو دوست داری سفارش بدهم؛ اگر هم چیزی که تو سفارش دادی را دوست نداشتم چیزی