سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

هشتاد میلیون و خرده‌ای بدلکار

ما یک دوستی داریم که بدلکار است. بدلکار بسیار خوبی است. می‌دانید بدلکار کسی است که به جای بازیگرها صحنه‌های خطرناک را بازی می‌کند. مثلا از بلندی می‌پرد، خودش را آتش می‌زند و خلاصه کارهای خطرناک می‌کند. البته قبلن‌ها بود که بدلکاری کار سختی بود، حالا دیگر ما مردم عادی جامعه صد تا بدلکار هستیم. بگذریم… من با دیدن این دوست بدلکارم با خودم فکر کردم که ما در کشور تقریبا به هشتاد میلیون و خرده‌ای بدلکار نیاز داریم! لابد با خودتان فکر می‌کنید نگارنده به سرش زده است که این حرف را می‌زند! مگر ما چه قدر بدلکار برای فیلم‌هایمان نیاز داریم! اجازه دهید یک مثال خارجی بزنم که از قدیم گفته‌اند برای نجات سردبیر روزنامه و مجوز روزنامه تا می‌توانید مثال خارجی بزنید. تصور کنید در کشوری سوار هر ماشینی که می‌شوید شصت‌ونه درصد احتمال دارد یا منفجر شود یا در یک تصادف ساده چند بار دور خودش بچرخد. آیا به نظر شما این جایگاه یک بدلکار نیست؟ زلزله و سیل که از جمله اتفاقات طبیعت است، فکر کنید در همان کشور خارجی خدایی نکرده سیل و زلزله بیاید و پس از آن مردم چندین ماه و یا حتی چندین سال بدون هیچ امکاناتی در چادر زندگی کنند! عقل حکم می‌کند این نقش خطیر در جامعه را یک بدلکار بازی کند! همه آدم‌ها پول را دوست دارند. حال اگر در همان کشور شما هر فعالیت مالی اعم از سرمایه‌گذاری و بورس و غیره انجام دهید آن‌قدر همه چیز در نوسان است که روزی چند بار تا لب سکته می‌روید و در نهایت اموالتان را از دست می‌دهید! قبول کنید این حجم از هیجان کار مردم نیست و یک بدلکار نیاز دارد تا نقش مردم را بازی کند! یکی از موقعیت‌های کاری برای بدلکاران در هنگام زد و خورد است که البته در فیلم‌ها که آن صحنه‌ها ساختگی است. اما اگر یک غول واقعی به نام فقر باشد و هر روز مردم آن کشور خارجی را کتک بزند آیا صلاح نیست جای مردم آن خارج، بدلکارها کتک بخورند؟! همیشه که کارهای سخت فیزیکی نیست، گاهی ذهن ما بیشتر از جسم ما سختی می‌کشد. در آن خارج اگر شما هر روز خبری بشنوید مبنی بر اینکه فلان جا چندین میلیارد دزدی شده و در عین حال فقر در جامعه بیداد می‌کند، آیا صبوری این ماجرا ساده است؟! هرگز! پس بهتر است جای مردم خارج بدلکاران نقششان را بازی کنند! از همین آسیب‌های ذهنی و روانی، شما فکر کنید نمایندگان شما در مجلس همان کشور خارج، عجیب و غریب باشند. مثلا سیلی بزنند، حرف‌های غیرکارشناسانه و گاه خنده‌دار بزنند و خلاصه هر کاری کنند جز نمایندگی مردم! خوب می‌دانم که این حتی در توان بدلکاران هم نیست، اما چه کنم که یک نوشته به مثابه یک جامعه، به قربانی نیاز دارد و در این یادداشت هم قربانی بدلکاران هستند! من دیگر نمی‌دانم، خودتان همه این حرف‌ها را کنار هم بگذارید و به نتیجه برسید که ما به هشتاد میلیون و خرده‌ای بدلکار نیازمندیم…

روزنامه ولایت – اسفند ۹۹

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی