سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

همه ما شاغل‌ها

نوستالژی
شما یادتان نمی‌آید، سالیانی نه‌چندان دور تعداد شغل‌ها محدود بود و می‌توانستیم همه شغل‌های موجود در دنیا را بشماریم؛ البته شغل‌هایی هم در خارج از کشور وجود داشت که ما در کشور خودمان نداشتیم؛ مثلا در یک شهر کوچک هزار نفری، سه قصاب، دو نجار، پنج بنا، ۱۰ معلم، ۱۴ رفتگر، سه نقاش و تعدادی هم مغازه‌ خواروبارفروشی وجود داشت. 

درس عبرت
همان وقت‌هایی که شما یادتان نمی‌آید، فقط چند شغل نامناسب و به قولی کاذب وجود داشت؛ شغل دزدی که از ابتدای خلقت هم این شغل محکوم بود. شغل قاچاق‌فروشی و در اندازه کوچک‌تر، شغل موادفروشی. برای همین چند شغل کاذب در تمام شبکه‌های تلویزیونی (فقط به شبکه یک و دو محدود می‌شد) چندین ساعت برنامه و فیلم و سریال ساخته می‌شد و این شغل‌های کاذب را محکوم می‌کردند. به‌عنوان مثال سریال «آینه عبرت» یک سریال فاخر بود که در ده‌ها قسمت شغل کاذب موادفروشی را مورد نکوهش قرار داد. در آن دوران «آتقی» یک‌تنه، بار فرهنگ‌سازی درزمینه عدم موادفروشی را بر دوش می‌کشید. بی‌انصافی است اگر نگوییم که در همان دوران، شغل موادفروشی بسیار شغل سختی بود و باید بسیار ممارست به خرج می‌دادند تا به این شغل نائل شوند و اصلا و ابدا این‌گونه نبود که سر هر کوچه و خیابان و پارکی بشود مواد فروخت؛ برای موادفروختن نیاز به ریاضت بسیار بود. 

دادزن
چندین سال پیش شغلی ابداع شد به نام دادزن. همگان بر این شغل تاختند و گفتند: «این دیگر چه شغلی‌ است! به حق چیزهای ندیده و نشنیده!» کسی آن ‌روز نمی‌دانست چند سال بعد شغل‌های عجیب‌‌و‌غریب‌تری هم اختراع خواهد شد. 

از این آدم عجیب‌ها
چند روز پیش برحسب اتفاق، دوست یکی از دوستان را دیدم؛ به گفته خودش مهندسی چیزی بود که چندماهی بیکار شده است. گوشی موبایل به دست با همه صحبت می‌کرد. کمی که گذشت از کانالش گفت که گویا چندصدهزارتایی عضو دارد. کانالش را که نشانم داد، دیدم در پستی نوشته است: «من توبیاس از استرالیا آمده‌ام که به شما زبان آموزش دهم!» پرسیدم: «مگر شما استرالیا بوده‌اید؟» با چهره‌ای حق‌به‌جانب گفت: «نه اما برای جلب نظر مردم که به کانالم بیایند باید از این حرف‌ها بزنم.» در ادامه از تبادل و عضو و ممبر و ربات گفت. به گفته خودش از کانالش درآمد زیادی دارد. 

کار و کار و کار
تا همین چند سال پیش تعریف شغل مناسب آن بود که طرف از صبح علی‌الطلوع به سرکار رود و پاسی از شب با تنی خسته و پر از گردوغبار به خانه بازگردد. 

یک شغل جذاب
در این دوره و زمانه، شغل‌های عجیب کم نیستند اما یکی از این شغل‌های عجیب، شغل نشستن است؛ بله نشستن. این‌گونه است که شما پشت میزی مجلل می‌نشینید و هر ساعت چای و قهوه می‌نوشید و گاهی به سفر خارجی می‌روید و هر ماه خیلی هزار ریال حقوق می‌گیرید. اشتباه نکنید به‌دست‌آوردن این شغل، نه تحصیلات خاصی می‌خواهد و نه حتی تجربه. این شغل فقط کمی ژن خوب می‌خواهد. 

کپی‌گری
به سرمایه خاصی نیاز نیست. یک گوشی اندرویددار بخرید و کمی هم اینترنت. یک کانال درست کنید. کمی عضو بخرید. روزی چند ساعت در اینترنت بچرخید و هر مطلبی را دیدید، بی‌آنکه فکر کنید مطلب درستی‌ است یا نه در کانال خود بگذارید. رحم نکنید! از هیچ مطلبی نگذرید؛ از عکس‌های خانوادگی یک بازیگر یا هر دروغ و تهمت. همه را بگذارید در کانالتان. مدتی بعد آگهی تبلیغاتی بگیرید و پولدار شوید. 

آرزو
یک نفر یک مغازه سفالگری یا آهنگری نشانم دهد… .

مرتضی رویتوند
روزنامه وقایع اتفاقیه

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی