در گذشتههای دور هوایی بود که نامش هوای دو نفره بود؛ هوایی عاشقانه برای دو یار. یار اول، یار دوم. این هوا نیاز به دو یار داشت، کمی عشق و هوایی نسبتا تمیز که بشود در آن عاشقی کرد، دستکم بشود یار مورد نظر را تماشا کرد. اما این روزها هوا دو نفره نیست…
برداشت اول
شیما شماره عشقش بهروز را میگیرد. بلافاصله بهروز تلفنش را پاسخ میدهد. شیما میگوید: «عزیزم کجایی؟ دلم برات تنگ شده» بهروز تعجب میکند و حیرتزده میپرسد: «یعنی چی؟! من که تو پارک پیش تو نشستم.» شیما فریاد میزند: «تو پیش من تو پارکی؟» بهروز تلفن را قطع میکند. با دقت بیشتری به خانمی که کنارش نشسته است نگاه میکند…
به دلیل آلودگی هوا بهروز در تشخیص چهره شیما با مشکل مواجه شده است و کنار خانم دیگری که شبیه شیماست نشسته است.
برداشت دوم
سینا به پیش یاسی میرود. برای یاسی گل میبرد. یاسی با دیدن سینا فریاد میزند: «تو معتاد شدی! معتاد! معتاد!
بنگی!» سینا تعجب میکند و اظهار میدارد: «من لب به سیگار نمیزنم!» یاسی قبول نمیکند. یاسی دسته گل را میگیرد و بر سر سینا میکوبد… سینا تقصیری ندارد، به علت آلودگی هوا پوستش تیره شده است و شبیه معتادها شده است.
برداشت سوم
منیژه تا پاسی از شب منتظر همسرش حمید است. حمید، مدیر یکی از بخشهای مهم شهرداری است. حمید در بخش «حلکردن بحرانهای جاری شهرداری» فعالیت میکند. منیژه تا پاسی از شب منتظر همسرش حمید بود. حمید که آمد با دیدن چهره عصبانی منیژه پی برد اوضاع خانه چندان مناسب نیست. حمید در مقام دفاع برآمد: «آخه زن من چیکار کنم؟ از صبح تا شب دنبال حلکردن بحرانهای شهر هستم! تو هیچ میدونی ما برای حل کردن بحران آلودگی هوا چه کارهایی میکنیم!» منیژه پنجره اتاق را باز میکند، از شدت آلودگی سرفه میکند. منیژه نگاهی تاسفبار به حمید میکند…
فردا صبح منیژه با چمدانی در دست به خانه مادرش میرود…
برداشت چهارم
سیاوش عاشق میتراست. پس از کشوقوس فراوان سیاوش خانوادهاش را راضی میکند به خواستگاری میترا بروند. روز خواستگاری فرا میرسد. سیاوش دسته گلی از گلهای سرخ تهیه میکند و با خانوادهاش به خواستگاری میروند. زنگ خانه را میزنند، از پلهها بالا میروند، دسته گل را به مادر میترا که به استقبال آنها آمده است میدهند. مادر میترا نگاهی به دسته گل میاندازد اما سیاوش و خانوادهاش را راه نمیدهد…
آلودگی هوا رنگ گلها را خاکستری کرده است و مادر میترا میپندارد سیاوش و خانوادهاش قصد تمسخر آنها را داشتهاند.
برداشت پنجم
پانتهآ با کامران در پارک قرار دارد. پانتهآ چند ساعت در پارک منتظر است. کامران نمیآید. پانتهآ در دلش به کامران ناسزا میگوید. پانتهآ از کامران ناامید میشود. منیژه بر روی نیمکتی مینشیند و غصه میخورد…
کامران در مسیر قرار با پانتهآ به علت آلودگی هوا نفسش میگیرد و راهی بیمارستان میشود…
برداشت ششم
پانتهآ همانطور بر روی نیمکت نشسته است و غصه میخورد. بهروز او را با شیما اشتباه میگیرد…
مرتضی رویتوند
روزنامه پیام آشنا