- آدم رو به حوا کرد و گفت: «خانم این زمین چطوره، همینجا خونه بسازیم؟»
- جبرئیل که نه تنها از آنجا رد نمیشد بلکه پایش همیشه وسط زندگی آدم و حوا بود گفت: «مرمت و بازسازی!»
- آدم چپچپ به جبرئیل نگاه کرد: «بزرگوار اینجا هنوز چیزی ساخته نشده! چی رو مرمت کنیم؟!»
- سالها بعد، چنگیز حمله کرد.
- یکی از میان جمعیت فریاد زد: «مرمت و بازسازی!»
- چنگیز که کارش ویرانی بود دچار بحران هویت شد. نخست آنکه بازساری را چه به چنگیز و دوم آنکه آنجا هنوز فقط یک قطعه زمین بود! نه قابلیت بازسازی داشت و نه ویرانی!
- چنگیز سیگاری روشن کرد.
- عارف آنجا زندگی میکرد.
- دو مامور پشت درب خانه عارف بودند. مامور پیر گفت: «جرمش سنگینه!» مامور جوان پاسخ داد: «تقصیری نداره. شده دیگه.» مامور پیر: «چه جرمی از این بالاتر! تو اصلا متوجهی جرمش چیه؟!» مامور جوان فریاد زد: «مرمت و بازسازی!» مامور پیر عصبانی شد: «چی میگی؟! این عارف از آزادی حرف زده! بالاترین جرمه!» پیرمرد با صدای آرامتری گفت: «تو مگه از کجا اومدی؟» جوان دستپاچه پاسخ داد: «بلدیه» پیرمرد باز هم عصبانی شد: «اشتباه اومدی! من اومدم عارف رو ببرم زندان!»
- چندین سال بعد، یک اتفاقی افتاد.
- نگارنده مگر بیمار است هر اتفاقی را بیان کند؟! چیزی نشده است. تاریخ را به جلو بزنید…! اصلا مرمت و بازسازی!
- سی سال پیش.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- همه جمعیت فریاد زدند: «بلی چنین است!»
- بیست و پنج سال پیش.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- جمعیت دغدغهمند: «حیرتانگیز است!»
- پانزده سال پیش.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد! مسئولان: «باشه!»
- ده سال پیش.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- مدیر فلان بخش: «الان که دیره! از شنبه!»
- سه سال پیش.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- مسئولان: «مگه اون خونه نیاز به مرمت داره؟!»
- امسال:
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- مسئولان: «دیگه چند تا دیوار که مرمت و بازسازی نداره!»
- چند سال بعد.
- مرمت و بازسازی! خانه عارف نیاز به مرمت و بازسازی دارد!
- مسئولان: «درباره چی حرف میزنید؟ کدوم خونه؟»
شهر دوستدار کودک؛ شهر آرزوهای «الیور توئیست»
الیور توئیست روزهای سختی را سپری میکرد؛ نوانخانهای سرد و تاریک محل زندگیاش بود و لباسی مندرس به تن داشت. الیور به آینده امیدوار بود