سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

چگونه یک روزنامه منتشر کنیم

برای داشتن یک روزنامه که هم جنبه فرهنگی دارد، هم کلاس دارد و اگر زرنگ باشید پول هم دارد، باید بروید یک مجوز بگیرید. خب، به شما مجوز نمی‌دهند و شما همه آن فرهنگ و کلاس و پول را در خیال خود تصور کنید! حالا آمدیم و به شما مجوز دادند؛ حالا شما یک روزنامه‌دار هستید. تبریک می‌گویم از حالا تا آخر دنیا شما یک عنصر فرهنگی تاثیرگذار هستید. روزنامه‌داشتن سبک‌های مختلف دارد. طبیعتا روزنامه‌داشتن اگر با آگاهی‌سازی و صداقت همراه باشد خیلی هم خوب است و اصلا همین یعنی روزنامه‌داری درست و متعهدانه. از این سبک که در حال انقراض است بگذریم، می‌رسیم به سبک‌های مختلف دیگر. سبکی داریم که اصلا کار سختی نیست؛ شما چندین خبر از اینترنت کپی کنید و در چند صفحه منتشر کنید و سپس با ارتباطاتی که دارید از اداره‌های قدرتمند آگهی‌های تبلیغاتی بگیرید و پولدار شوید. سبک دیگر آن است که به اتفاقات جامعه کاری نداشته باشید فقط بگردید حاشیه پیدا کنید و همان را بزرگ کنید. درواقع شما چند حاشیه در وسط بگذارید و اطرافش روزنامه بسازید. سبک‌های جالب‌تری هم داریم. سبک دیگر که این روزها مورد توجه است آن است که نه به خبرهای واقعی بیندیشید نه به حاشیه‌ها و نه حتی به آگهی‌های تبلیغاتی؛ خودتان را به یک حزب و گروه سیاسی وصل کنید و هِی از آن‌ها بگویید، از خوبی‌های آن‌ها. مهم نیست آن گروه سیاسی خدماتی ارائه دهند یا نه، شما به این موضوع کاری نداشته باشید و فقط از خوبی‌های آن‌ها بگویید. سبک دیگر، هم روزنامه‌داری هست هم نه؛ یعنی شما مجوز را بگیرید اما اصلا چیزی چاپ نکنید. یعنی این‌ور و آن‌ور بگویید من روزنامه دارم و این‌گونه می‌توانید کلی کلاس رایگان بگذارید. سبک دیگری هم هست که شاید خاص‌ترین سبک روزنامه‌داری است. شما چند ماه مانده به انتخابات یک روزنامه منتشر کنید و از کاندیداها و از اعضای احزاب رپرتاژ خبری کار کنید؛ با این روش هم به پول می‌رسید و هم جاهایی وصل می‌شوید که کسی جرات ندارد به شما تو بگوید. سبک‌های دیگری هم هست که نه در این مقال می‌گنجد و نه صلاح است گفته شود…

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی