چه میشود شما یک کافه داشته باشید؟ ترجیح میدهم نامش نام شما باشد، حالا نبود هم مشکلی نیست. من هر روز بعد کار بیایم کافه شما. اوایلش خودم را به آن راه بزنم که مثلا یک مشتری هستم که از قهوه کافه شما لذت میبرم. این ترفند فقط چند روز جواب میدهد چرا که من معدهدرد کلاسیک دارم و اصلا قهوه نمیخورم! میآیم و هر روز چای میخورم و در حدود سه ساعت مینشینم. چیزهایی بر روی کاغذ مینویسم که نشان دهم نویسنده هستم، اما در واقع زیرچشمی به شما نگاه میکنم و شما را مینویسم. مدتی بعد به سراغ باریستا میروم و نحوه دمکردن قهوه را میپرسم، این یعنی چند قدم به شما که در پشت بار هستید نزدیکتر شدهام. این نزدیکی خوب است اما قطعا کافی نیست. در گام بعدی به ویترس پیشنهاد میدهم که میتوانم برای پیج اینستاگرام شما چیزهایی بنویسم. این بسیار روش خوبی برای نزدیکی بیشتر به شماست اما مشکل اینجاست که کافه شما اصلا پیج اینستاگرام ندارد! یک عاشق باید خلاق باشد، پس پلن بعدی را ارائه میکنم. به همان ویترس پیشنهاد میدهم بیایید بر روی دیوار کافه چیزهایی بنویسیم. ویترس با شما مشورت میکند و شما به سر میز من میآیید و من هم با هیجان پیشنهادم را میگویم و شما هم با لبخند میپذیرید. همان لبخند مرا بس… دروغ چرا، آن لبخند اصلا هم بس نیست! فردای آن روز بر روی تختهسیاهی که بر روی دیوار نصب کردهاند مینویسم: «چشمان شما…» ویترس میپرسد «همین؟!» من هم از تمام خلاقیتم استفاده میکنم و چیزهایی میگویم: «میدانید این در واقع یک شعر کوتاه است و به نوعی هایکو و پریسکه است و این نوع شعر چون خیال دارد پس شعر است» ویترس چیزی از حرفهای من متوجه نمیشود و فقط سر تکان میدهد، اتفاقا خودم هم چیزی از گفتههایم نمیفهمم! روزهای بعد چیزهای دیگری مینویسم. مثلا: «لبخند شما همان بهار است» و یا «شما شعر هستید» و یا «دنیا از زمانی آغاز شد که شما لبخند میزنید» و در یک نوشته عجیب هم فقط مینویسم: «شما شما شما شما شما شما شما» چند ماه هم با این نوشتهها سر میکنم. باید خلاقیت یک عاشق تمام نشود، پس در اقدام بعدی… راستش را بخواهید دیگر صبوری یک خلاقیت دیگر را ندارم. پس یک روز نامهای مینویسم که در آن فقط نوشتهام «چشمان شما…». نامه را در پاکتی میگذارم و بر رویش مینویسم: «برسد به دست صاحب کافه». یک روز که به کافه میآیم پاکت و یک گل سرخ را روی میز همیشگیام جا میگذارم و میروم. من از آن عاشقهایی نیستم که به کوه و بیابان بزنم! فقط من میتوانم شما رو خوشبخت کنم. پس، فردا دوباره به کافه میآیم… هر روز به کافه میآیم و خلاقیتی جدید ارائه میکنم… چند روز؟ چند ماه؟ چند سال؟ خیر! تا آخر دنیا!
روزنامه ولایت