سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

یک اعتراض هویجوری!

چند روز پیش قیمت هویج به طرز عجیبی افزایش یافت و به گمانم کسی اعتراض نکرد؛ شاید این بی‌توجهی به هویج به خاطر رنگ هویج است که کسی جدی‌اش نمی‌گیرد. مثلا اگر هویج سرمه‌ای یا آبی یا حتی قهوه‌ای بود بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت. درواقع هویج‌ها انجمن صنفی ندارند تا از آن‌ها حمایت کنند اما بر خلاف هویج‌ها، خرگوش‌ها که مصرف‌کننده اصلی هویج هستند تعداد زیادی انجمن حمایتی دارند. اصلا خود خرگوش‌ها بسیار روحیه اعتراضی و انتقادی دارند. با گران‌شدن هویج در سرزمین خرگوش‌ها، تعداد زیادی خرگوش به خیابان ریختند و اعتراض کردند. مقامات سریعا اقدام در خور انجام دادند و در بیانیه‌ای اعلام کردند فردا قیمت هویج را کاهش می‌دهند. خرگوش‌ها به خانه‌هایشان رفتند و اتفاقا فردا هویج هزار تومان ارزان شد. یک هفته همه‌چیز در امن و امان بود تا آنکه قیمت هویج به ناگاه هشت هزار تومان افزایش یافت. چهار هزار تومان هم بیشتر از قیمت هفته قبل! باز هم خرگوش‌ها اعتراض کردند و باز هم قیمت هزار تومان کاهش یافت و چند روز بعد باز چند هزار تومان افزایش یافت. آمدن خرگوش‌ها به خیابان به یک عادت تبدیل شده بود و دیگر خرگوش‌ها دور هم جمع می‌شدند و در قالب میتینگ‌های اعتراضی، برای هم خاطره تعریف می‌کردند. با همت مقامات، قیمت هویج با سیستم “چهار یک دوازده یک سی یک” بیشتر و بیشتر افزایش یافت. روشی ساده و کاربردی. به این ترتیب که قیمت هویج چهار هزار تومان گران می‌شد و بعد هزار تومان ارزان می‌شد و بعد دوازده هزار تومان گران می‌شد بعد هزار تومان ارزان می‌شد بعد سی هزار تومان گران می‌شد و در نهایت هزار تومان ارزان می‌شد. می‌دانم با این روش خرگوش‌ها سرگیجه می‌گرفتند اما نکته مهم این روش آن بود که سرانجام در مرحله آخر هویج هزار تومان ارزان می‌شد. بیشتر خرگوش‌ها که دیگر حواسشان به قیمت هویج نبود و درگیر خاطره‌هایی بودند که در تجمع‌های اعتراضی خود می‌گفتند. برخی از خرگوش‌ها رو به خوردن کرفس آوردند. تعدادی از خرگوش‌ها خودشان فروشنده هویج شدند. تعدادی از خرگوش‌ها هم ناپدید شدند. کجا رفتند؟ قرار نیست نگارنده همه آن چیزی که می‌داند را بگوید! طبیعتا در تاریخ خرگوش‌ها را به داشتن شخصیت‌هایی معترض و منتقد و آزادی‌طلب ستایش خواهند کرد. هویج‌ها هم یا باید بپذیرند که مهم نیستند و یا رنگشان را عوض کنند!

روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی