سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

یک معمای ساده

در این یادداشت قرار نیست به موضوع خاصی اشاره کنیم. در این یادداشت نگارنده معمایی مطرح می‌کند و شما چند دقیقه فرصت دارید به آن پاسخ دهید. به کسانی که پاسخ درست بدهند هدایایی بسیار نفیس اهدا می‌شود. در یک مدرسه سه دوست با هم همکلاس بودند. دوست الف، دوست ب، دوست ج. آنها دانش‌آموزانی متعهد و مودب و درس‌خوان بودند. اما یک روز بی‌دلیل نامه‌ای توبیخی از سوی مدیر مدرسه به دست آن‌ها رسید. پس از آن نامه، آن سه دانش‌آموز باید در حیاط مدرسه درس می‌خواندند؛ حق استفاده از آب در مدرسه را نداشتند؛ از هر نمره آنها سه نمره کم می‌شد و حق صحبت با دانش‌آموزان دیگر را نداشتند. این سه دوست به شدت شاکی شدند و در جلسه‌ای سه‌نفره موضوع را بررسی کردند. دوست الف در حالی که با عصبانیت قدم می‌زد گفت: «این دیگر چه وضعی است! این ظلم است! حق ما این نیست! من باید با مدیر صحبت جدی کنم!» دوست ب از دوست الف هم عصبانی‌تر بود: « هر چی ما ساکت مانده‌‌ایم مدیر بیشتر زور می‌گوید! من مدرسه را به آتش می‌کشم!» دوست ج هم مدام ناخن‌هایش را می‌جوید و دنبال راه‌کار بود: «باید راهی پیدا کنیم که مدیر اصلاح شود و به اشتباهش پی ببرد! باید درس زندگی به او بدهیم!» معما همینجاست. شما مخاطب گرامی بگویید این سه نفر در واکنش به آن نامه چه‌کار کردند؟ پنج دقیقه فرصت اندیشیدن دارید… پنج دقیقه تمام شد… شاید یکی از شما پاسخ داده باشید یکی از آنها به دفتر مدرسه رفت و با مدیر مدرسه دعوا کرد. یا شاید یکی از شما گفته باشید آن‌ها به مراجع بالاتر اعتراض کردند. شاید هم یکی از شما پاسخ داده باشید که آن سه دوست به همراه دوستان دیگرشان در مقابل مدرسه تجمع کردند و تا مدیر، نامه را پس نگرفت به خانه نرفتند. یا شاید پاسخ داده باشید کار به جنجال در شهر کشید شد. متاسفم! هیچ‌کدام از پاسخ‌های شما درست نبود. اقدامات آن‌ها به این شرح بود. دوست الف تصویر یک عقاب را در قالب یک پُست اینستاگرامی منتشر کرد و نوشت: «به افق می‌نگرم… پرواز از آن من است» دوست ب یک استوری در اینستاگرام منتشر کرد و در آن نوشت: «با آدم‌ها مهربان باشیم» دوست ج هم یک استوری برای تعداد محدودی از دوستانش به صورت کِلوز فِرند منتشر کرد و در آن نوشت: «فردا روز بهتری است» البته چند ساعت بعد هم همان استوری را پاک کرد…

روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی