سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

من یک خودروی افسرده هستم

من یک خودروی افسرده هستم. اینکه چه کسی مرا اختراع کرد؛ یادم نیست. این‌که نامم چیست را نمی‌توانم بگویم؛ در واقع اگر نامم را فاش کنم تحت پیگرد قانونی قرار می‌گیرم! این روزها خیلی دلم گرفته است، پشت سر من خیلی حرف هست، می‌گویند من عامل بسیاری از تصادفات هستم، می‌گویند من نماینده عزراییل هستم، می‌گوید من یک جانی بالفطره هستم! در صورتی که واقعا این‌طور نیست. آن‌قدر که از من بد گفته‌اند دچار افسردگی حاد شده‌ام!

من اتفاقا خودرویی مهربان هستم و همه را دوست دارم، من هم دلم می‌خواهد به هم‌وطنانم خدمت کنم. نیت من همیشه خیر است. حالا اینکه آن‌هایی که مرا می‌سازند؛ مرا استاندارد نمی‌سازند؛ گناه من است؟! خب بروید یقه آن‌ها را بگیرید در ساخت من دقت کنند!

از این گذشته اینکه بیشتر جاده‌ها کیفیت لازم را ندارند به من چه! نکند انتظار دارید بروم با همین چرخ‌های نحیفم برای شما جاده بسازم؟! من که هر وقت از اتوبان‌ها عبور می‌کنند که همه عوارض را به خوبی پرداخت می‌کنند و همیشه هم تیم راه‌سازی در حال ترمیم جاده‌ها هستند، پس چرا من نمی‌توانم چند کیلومتر را با خیال راحت بروم؟!

من هم از شما بیشتر قبول دارم که نحوه رانندگی‌ها هم مناسب نیست؛

اما انتظار دارم که در محکمه‌ای هر کسی به اندازه گناهش مجازات نشود نه اینکه همه را گناه من بدانید!

من از همین تریبون اعاده حیثیت می‌کنم! اینکه نمی‌شود همه شاد باشند؛ آن‌وقت ناسزاها برای من باشد. من خودم ترجیح می‌دهم نباشم تا اینکه منفور مردم باشم.

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی