سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

خبرگزاری درخت‌ها

پیش‌نوشت: این ماجرا در کشوری بسیار دور اتفاق افتاده است و اگر شما به یاد موضوعی افتادید صرفا یک اتفاق است! در زمان‌هایی دور در باغی سرسبز تعداد زیادی درخت با خوبی و خوشی کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و تقریبا جز کمی اختلاف طبقاتی که آن هم به نژادشان مربوط بود، مشکلی نداشتند. تا اینکه آن منطقه دچار خشکسالی شد و درخت‌های باغ ذکرشده دچار مشکلات عدیده‌ای شدند. پس از ماه‌ها شکیبایی، یکی از درخت‌ها که تاب تحمل این سختی‌ها را نداشت در جلسه‌ای فوق محرمانه به درخت‌های دیگر گفت: «دوستانِ جان! چه‌کار کنیم؟! ما داریم از بین می‌رویم!» درخت حاضرجوابی گفت: «به نظرم تو خوب این موضوع را بیان نکردی! باید تیتر گفته خود را اصلاح کنی!» درخت شاکی با حالی نزار گفت: «یعنی چگونه؟!» درخت حاضرجواب پاسخش را داد: «نمی‌دانم…» درخت دیگری توضیحاتی داد و از غصه‌هایش گفت. درخت دیگری از او انتقاد کرد: «این شرحِ دردهایت، سوتیتر جالبی ندارد!» درخت دیگری فریاد برآورد که: «آخه چرا؟!» درخت‌های دیگر از این درخت هم ایراد تیتر گرفتند. درخت مهربانی هم با اشک گفت: «ما داریم می‌میریم» که درخت‌های دیگر اعتراض کردند که تو باید مشکلت را به سبک تاریخی می‌گفتی نه هِرمِ وارونه! او هم که درخت منصفی بود انتقاد دیگران را با جان و دل پذیرفت. درختی هم زیر لب گفت: «نکند کسی به فکر ما نیست، این که رسمش نیست!» درخت زیرکی به او گفت: «تیتر گفته تو خوب است اما زیرتیتر چندان جالب به نظر نمی‌رسد!» همین‌طور درخت‌ها یک‌به‌یک مشکلات و موانع زندگی خود را بیان کردند و درخت‌های منتقد ایرادهایی چون ضعیف بودن تیتر، نداشتن ارزش‌های خبری و سطحی‌بودن خبر را مطرح کردند. بعضی هم مشکل تعداد بلوک‌ها را ارائه کردند که فلان موضوع حداقل ارزش چهار بلوک خبری دارد چرا از سه بلوک استفاده کردی؟!» درخت‌ها همین‌طور چندساعتی در مورد خشکسالی بحث کردند تا آنکه تصمیم گرفتند یک خبرنگار زبده را بیاورند تا مدیریت باغ را برعهده بگیرد. این اتفاق با میمنت و مبارکی افتاد و خبرنگاری به شدت باتجربه، مسئولیت باغ را بر عهده گرفت. از فردای آن روز درخت‌ها با تیتر و زیرتیتر و روتیتر و سوتیتر و نیز با قالب‌های مناسب خبری، دردها و مشکلات خود را می‌گفتند و کسی هم دیگر نتوانست از درخت‌ها، ایرادهای خبری بگیرد. مدتی بعد درخت‌ها با هم یک خبرگزاری معتبر تاسیس کردند و توانستند مشکلات خود را بسیار مدون و درست بیان کنند…

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی