سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

حرف را پایان نیست

در یونان باستان، به مناسبت پیروزی آتنی‌ها بر دشمنانشان قرار بود جشنی در میدان اصلی آتن برگزار شود. به این مناسبت از «حیرانوس» که سخنوری قابل بود و در شهر دیگری زندگی می‌کرد دعوت کردند برای سخنرانی به این جشن بیاید. در ساعت سخنرانی حیرانوس نیامد. حاضران هر چه منتظر ماندند حیرانوس نیامد که نیامد. همان‌جا «میروس» از مدیران آتن پشت جایگاه سخنرانی رفت و گفت: «نیامدن حیرانوس مشکوک است.» یکی دیگر از حاضران قیافه‌ای حق‌به‌جانب گرفت و گفت: «من از اولش می‌دانستم ریگی به کفش حیرانوس است» در همان ساعات نخست پایان جشن، جنبشی با عنوان «کار خودشه» با هدف بیان فسادهای مالی، اقتصادی، اخلاقی، اجتماعی و غیره حیرانوس تشکیل شد. جنبش دیگری هم به موازات این جنبش با عنوان «حیرانوس قهرمان همینه همینه» شکل گرفت و به مقابله با جنبش قبلی پرداخت. گروهی هم با شعار «حیرانوس حیا کن، آتن ما رو رها کن» در کوچه پس‌کوچه‌های شهر راهپیمایی کردند. همه جلسه‌های علمی تعطیل شد و به جای آن جلسه‌های آزاداندیشی با عنوان «حیرانوس را بشناسیم» تشکیل شد. برخی همان روز نام حیرانوس را بر روی فرزندشان گذاشتند برخی هم شعار «لعنت بر حیرانوس» بر در و دیوار شهر نوشتند. «زیناس» شاعر معروف آتنی منظومه‌ای طنز بر علیه حیرانوس سرود و «تیموس» نویسنده شهیر یونانی داستانی بلند در تمجید از حیرانوس به رشته تحریر درآورد. گروهی در تقویم یونانی روزی را به نام حیرانوس نام‌گذاری کردند و گروهی دیگر روزی را برای برشمردن بدی‌های حیرانوس انتخاب کردند. مکتبی هم به عنوان «حیرانیان» در آتن شکل گرفت. «راسوس» از دوستان قدیمی حیرانوس در جمعی دوستانه نیامدن حیرانوس را با دزدی‌های معبد آپولون مرتبط دانست. شایعه‌ای هم در شهر پیچید که حیرانوس به زندان افتاده است. برخی در اطراف خانه «ژیناخوس» که از اقوام نزدیک حیرانوس بود جمع شدند و علیه حیرانوس شعار دادند. فردای آن روز حیرانوس با ظاهری خسته و موهایی ژولیده در دروازه شهر دیده شد. عده‌ای خواستند جلوی او را برای ورود به شهر بگیرند و عده‌ای هم به استقبال او رفتند. برخی به سمت حیرانوس سنگ پرتاب ‌کردند و برخی هم گل. حیرانوس به رفتار آنها اعتراض کرد، اما کسی توجه نمی‌کرد. مخالفان حیرانوس برای مجازاتش او را دستگیر کردند و به میدان اصلی شهر بردند تا او را به سزای اعمالش برسانند. همه مردم شهر در میدان جمع شدند و منتظر این مجازات بودند. حیرانوس که تا آن لحظه چیزی نتوانسته بود بگوید و از رفتار شهروندان بهت‌زده شده بود ناگهان فریاد زد: «در این شهر چه شده است؟! درشکه ما در راه خراب شد و ما با یک روز تاخیر رسیدیم. در این یک روز شما را چه شده است؟!»

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی