سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

سخت‌ترین شغل دنیا

پس از کار کردن در معدن، سخت‌ترین شغل دنیا، نگارش طنز در شرایط کنونی است! شاید این موضوع دور از ذهن باشد ولی واقعیت همین است که عرض شد. اینکه شما چیزی بنویسید که هم نقد اجتماعی داشته باشد، هم طنز باشد و هم انتشار آن مطلب باعث نشود به کسی بربخورد و روزنامه‌ای که آن را چاپ می‌کند توقیف شود بسیار بسیار کار سختی است؛ اما حل شدن این مسائلی که برشمردم نیز غیرممکن نیست. موضوع اصلی این است که گاهی اصلا سوژه طنز پیدا نمی‌شود. شما در نظر بگیرید در یک کشور یک اختلاس صورت بگیرد، خب شمای نویسنده می‌توانید با همین سوژه سر و کله بزنید و مطلب طنزی بنویسید که مثلا فلانی که در ظاهر آدم خوبی است چرا اختلاس کرد؛ اما وقتی موضوعی این‌چنین بارها و بارها تکرار شود دیگر امری معمولی است و خالی از هر گونه طنز؛ آن وقت نویسنده طناز دقیقا چه بنویسد؟ فرض کنید در طول سال فقط چند نفر دروغ بگویند؛ خب این می‌تواند سوژه‌ای طنز باشد اما اگر دروغ در همه‌جا جاری و ساری باشد دیگر دروغ چیز عجیبی نیست که نویسنده روی آن مانور دهد و طنز بنویسید. البته از حق نگذریم، در همین شرایط صداقت می‌تواند سوژه‌ای طنز باشد. اختلاف طبقاتی هم در ذات می‌تواند برخی عناصر طنز را داشته باشد اما اگر همه مردم درگیر این اختلاف باشند و حرفهای روزمره مردم همین موضوع باشد دیگر نوشتن در مورد این موضوع با چاشنی طنز، تکرار مکررات است. غالبا یک نویسنده طنز خوب باید ریزبین باشد و مسائلی که دیگران نمی‌بینند را او ببیند اما اگر در جایی بیشتر مردم جامعه درگیر موضوعی چون فقر باشند و پیوسته با این مشکل دست به گریبان باشند، یک نویسنده طنز چرا باید بدیهیات را بنویسد؟ از همه اینها گذشته وقتی که در جامعه‌ای مردمانش از صبح تا شب درگیر موضوعات تلخی چون گرانی و فقر و ترافیک و آلودگی هوا و تورم و هزار مسئله دیگر هستند دیگر دل خوشی نمی‌ماند که احتمالا نوشته‌های طنز یک نویسنده را بخوانند… شاید بهتر باشد همه نویسندگان طنز، زین‌پس تراژدی بنویسند…

روزنامه ولایت – اردیبهشت ۱۴۰۰

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی