سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

خوشبختی ما را کم کنید!

در روزگاران قدیم در یک شهر همه ‌چیز سر جایش بود و همه مردم خوشبخت و شاد بودند. مردم شهر هیچ غصه‌ای نداشتند و از زندگی هر چه می‌خواستند، داشتند. غذای باکیفیت، پوشاک مناسب، آب و هوای عالی، خودرو، ویلا و کلا هر چیزی که باعث خوشبختی می‌شود. در واقع مردم آن شهر هرم مازلو را تمام کرده بودند و دنبال هرم‌های دیگر بودند. تا آنکه مردم شهر دیدند این‌گونه که همه زندگی‌شان روی روال است، زندگی‌شان هیجان ندارد. نزد مسئولان رفتند و گفتند: «می‌شود کمی از خوشبختی ما کم کنید؟» مسئولان مهربان با اکراه پذیرفتند. قدم نخست آن بود که همه چیز را گران کنند. در گام نخست بیست‌درصد و در ادامه پنجاه‌وسه درصد همه‌چیز، گران شد. اما آنقدر خوشبختی مردم زیاد بود که باز هم لبخند بزنند. مسئولان شهر خیلی دلسوزانه بسیاری از شاغلان را بیکار کردند و شصت‌درصد آمار بیکاران شهر افزایش یافت. مردم همچنان با قدرت به زندگی ادامه دادند. مسئولان دلسوز برای ایجاد هیجان بیشتر برای مردم هشتاد درصد خانه‌های مردم را گرفتند و همه مستاجر شدند. گام بعدی آن بود که مسئولان تعداد زیادی دزد را استخدام کردند تا از مردم دزدی کنند. کمی از خوشبختی کم شده بود اما مردم هنوز لبخند می‌زدند. کمی بعد، مسئولان، آب را آلوده کردند و و مردم دیگر آب با طعم گِل می‌نوشیدند. خوشبختی کم شده بود اما هنوز بود. مدتی بعد برخی کالاها را احتکار کردند و مردم با قحطی مواجه شدند. تحمل مردم تمام شد و به مسئولان گفتند: «قربان دستتان! همین‌قدر کم کردن خوشبختی برای ایجاد هیجان کافی‌ست!» اما مسئولان گفتند: «قبول نیست! شما هنوز زنده‌اید! شما به هیجان بیشتری نیاز دارید!» مسئولان برق را قطع کردند، سیستم حمل و نقل عمومی را خراب کردند، پول مردم را با فریب از آنها گرفتند، و اینگونه خوشبختی مردم را کم و کمتر کردند اما مردم هنوز زنده بودند! مسئولان که دیدند این مردم خیلی در مقابل ناملایمات قوی هستند تصمیم مهمی گرفتند. ماده‌ای را در هوای شهر منتشر کردند که مردم به راحتی از خوشبختی دور شوند و آهسته بمیرند! در تاریخ به سرنوشت آن شهر اشاره نشده است!

روزنامه ولایت – بهمن ۹۹

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی