سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

سِلِبراها که بودند و چه کردند؟

چندی پیش در یک کاوشگری، سندی قدیمی یافت شد. در واقع این سند قدیمی نامه‌ای مربوط به صد سال پیش بود که یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی به دوستش نوشته بود که ما همان نامه را بدون دخل و تصرف منتشر می‌کنیم. «دوست من! من یک نماینده‌ی مجلس شورای ملی هستم، شاید بشود گفت ایده‌آل‌ترین نماینده‌ی مجلس. اینکه من در مجلس هستم از روی صلاحیت و خوب‌بودن من است. درست است که مردم به من رای دادند و من به مجلس رفتم، اما قبول کن مردم چاره‌ای جز این هم نداشتند، چرا که از من بهتر کجا می‌توانستند پیدا کنند؟! خوب نیستم که هستم، مدیر و مدبر نیستم که هستم، با شخصیت والا و دارای سجایای اخلاقی نیستم که هستم. پس نمایندگی مجلس و بیشتر از آن حق من است. خوب که فکر کنی می‌بینی من در سطح بالاتری از مردم هستم؛ آن‌گونه که من فکر می‌کنم هیچ‌کدام از مردم فکر نمی‌کنند. چیزهایی که من می‌دانم هیچ‌کس نمی‌داند. من همه زندگی‌ام را صرف خدمت به همین مردم می‌کنم و طبیعتا مردم هم مدیون من هستند. این زحمات شبانه‌روزی من حتما باید برای من امتیازاتی داشته باشد؛ به عنوان مثال قانون صرفا برای مردم است و من می‌توانم گاهی به قانون عمل نکنم؛ عرض کردم من چیزهایی می‌دانم که دیگران نمی‌دانند. من حق دارم گاهی سر مردم فریاد بزنم و ظلم کنم و حتما می‌دانی که منی که همه زندگی‌ام را خرج مردم می‌کنم حق دارم به مردم زور بگویم. از اینها گذشته من با این همه هوش مگر ممکن است اشتباه کنم؟! باور کن من هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کنم. اگر اشتباهی هم می‌کنم حق من است و البته صلاح مردم در همین است. می‌دانی من تا به حال این موضوع را نگفته بودم اما تو که غریبه نیستی، خون من از مردم رنگین‌تر است و نژاد من برترین است. اگر یک روزی به کسی سیلی زدم نباید کسی اعتراض کند چون من نماینده هستم و هر کاری بکنم حتما درست‌ترین کار است. نماینده مجلس بودنِ من لطف من به مردم است اما در عوض این جامعه به ما خدمات لازم را نمی‌دهد، شاید حقوق من از مردم خیلی بیشتر باشد، اما باز هم کم است. زندگی مردم در دستان من است این من هستم که می‌توانم زندگی مردم را درست کنم. از مردم هم توقع دارم قدر من را بیشتر از قبل بدانند، من چون جواهری در میان مردم هستم.»

روزنامه ولایت – بهمن ۹۹

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی