آدم برنامهریزی بود؛ یعنی بین اطرافیان به اینکه بسیار خوب برنامهریزی میکند شهره بود. همه کارهای او بر اساس یک برنامه از پیش تعیینشده بود. امروز هم یکی از روزهای برنامهریزی شدهی او بود. چشمانش را باز کرد، نیاز به دیدن ساعت نبود؛ در طی همه سالهای برنامهریزیاش دیگر به طور اتوماتیک سر ساعت از خواب برمیخاست. لبخند زد؛ میدانست امروز هم یک روز با برنامهریزی خواهد داشت. با خودش فکر کرد امروز اول از همه باید به پیادهروی روزانه بپردازد؛ پیادهروی باعث میشود تا روز بانشاطتری داشته باشد. پس از پیادهروی باید در اولین کار، شرکت صادرات قطعات یدکی ترانسفورماتور افزاینده را ثبت کند؛ به هر حال باید به فکر آینده باشد. بلافاصله بعد از آن باید به کتابخانه محله برود و دویستوسی صفحه از کتابی را بخواند؛ همه میدانند مطالعه باعث تعالی روح میشود. پس از آن، دو ساعتی باید به کلاس موسیقی برود. او از کودکی به ساز سنتور علاقه داشت و میخواست با یک برنامهریزی دقیق در عرض چند سال یک نوازنده زبردست شود. پس از کلاس موسیقی حتما خسته میشد اما در قاموس او خستگی معنی نداشت. پس تصمیم گرفت بعد از کلاس موسیقی به دیدن عمه پیرش برود. حتما عمهاش کلی به او محبت میکند و با این انرژی میتوانست یک ساعتی را دوچرخهسواری کند. برنامه بعدی او تبیین یک برنامه برای مسافرتی شگفتانگیز با دوستانش بود. بعد از ظهر فرصت خوبی بود که یک فیلم کلاسیک تماشا کند، او معتقد بود دیدن فیلم مرور یک زندگی است. برنامهریزی کرد پس از دیدن فیلم نیم ساعتی پیادهروی کند و به برنامههای آینده زندگیاش فکر کند. کمی به برنامه امروزش فکر کرد؛ برنامه خوبی بود اما هنوز روح ایدهآلگرای او آرام نمیشد. با خودش فکر کرد که خوب است در ابتدای شب کمی فیلم آموزشی در زمینه ساخت انیمیشن ببیند. مطالعه شبانه هم برنامه همیشگیاش بود. با یک برنامهریزی دقیق به همه کارهای روزمرهاش رسیده بود و لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. به برنامه آن روزش فکر کرد، لبخند زد. بسیار خوب برنامهریزی کرده بود. کمی زمان را گم کرده بود. ساعت یازده و نیم صبح بود. هنوز برای بیدارشدن زود بود. خودش را در رختخواب جابهجا کرد. چشمانش را بست و به خوابی عمیق فرو رفت!
روزنامه ولایت – اردیبهشت ۱۴۰۰