سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

یک روز پر از مثبت‌اندیشی

از خواب بیدار شد. لبخند زد. به خورشید سلام کرد. از امروز زندگی‌اش قرار بود تغییر کند. دیروز یک پکیج آموزشی مثبت‌اندیشی به مبلغ سیصدوپنجاه هزار تومان خریده بود. همه فیلم‌های آموزشی را دیده بود و حالا آماده بود برای یک زندگی مثبت. به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد خواب مانده است. لبخند زد؛ پکیج آموزشی به او می‌گفت زمان یک مفهوم نسبی است و آنچه در آینده رخ می‌دهد در گذشته است و گذشته همین حالاست! از این جمله‌ها چیزی نفهمیده بود اما می‌دانست باید لبخند بزند. با عجله حاضر شد و یادش افتاد کتش را اتو نکرده است. پکیج به او می‌گفت که اهمیت در چشمان ماست. خواست به چشمانش اهمیت بدهد که متوجه شد شیشه عینکش شکسته است. لبخند بهترین راه‌حل بود. به سرعت به سر کوچه رفت. سوار تاکسی شد و خیلی زود فهمید کرایه‌ها پنجاه‌درصد افزایش یافته است. به جای غرزدن مثبت اندیشید و لبخند زد. چون دیر به سر کار رسید از سوی مدیرش توبیخ شد. با لبخند به اتاقش رفت. چند دقیقه بعد پیامکی برایش آمد که می‌گفت سه قسط از وامی که برای تعمیر خانه گرفته بود عقب افتاده است. در خیالش خود را سوار بر یک لامبورگینی دید و به این خیال خوش لبخند زد. موقع ناهار متوجه شد که شرکت دیگر ناهار نمی‌دهد. لبخند زد. در پکیج گفته شده بود زمان حال را می‌شود با آرزوها به آینده تبدیل کند. مفهوم این را هم نمی‌دانست و اما با لبخند به گرسنگی ادامه داد. زمان بازگشت به خانه با یک ماشین تصادف کرد. مچ پایش از سه قسمت شکست. مثبت فکر کرد که در تیم بارسلونا جانشین لیونل مسی شده است. رو به لبخنددرمانی آورد، خواست لبخند بزند اما درد پایش اجازه نداد. به سمت خانه رفت و وسایل خانه‌اش را جلوی در دید. صاحب‌خانه وسایل او را بیرون ریخته بود. لبخند زد. کنار وسایلش نشست و در آینده‌ای در جزایر قناری غرق شد و لبخند زد با اینکه تیرماه بود اما به ناگاه برف بارید! در پکیج آمده بود همه چیز را مثبت ببیند. با نگاهی مثبت تا صبح در سرما ماند و به خواب رفت. صبح با صدای پیامکی از خواب بیدار شد؛ در متن پیامک آمده بود در مبلغ خرید پکیج مثبت‌اندیشی اشتباهی رخ داده است و او باید چهارصد هزار تومان هم بپردازد. لبخند زد…

روزنامه ولایت

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی