دورنهایی برترین عاشقان تاریخ بود. «فرهاد»، «مجنون»، «بیژن»، «رومئو» و «عاشق بینام» با حذف حریفان دیگر به این مرحله رسیده بودند. قرار بود طی یک مناظره برندهی نهایی مشخص شود و برندهی جایزه ویژه شود. جایزه، مالکیت زمین و بخش عمدهای از آسمان بود. فرهاد با اعتماد به نفس مناظره را آغاز کرد: «من کوه کَندهام! دیگه از این بالاتر نداریم!» بیژن پوزخندی زد و در پاسخ به او گفت: «کوه که چیزی نیست! چند ساعتی تیشه زدهای دیگر! آن هم در هوای خوب کوهستان! من روزها ته چاه بودم!» فرهاد بلافاصله گفت: «از کجا معلوم خودت پایت سُر نخورده باشد و افتاده باشی! اینکه کلاس گذاشتن ندارد!» همه خندیدند. مجنون در ادامه صحبتها لب به سخن گشود: «من در راه عشق، سر به بیابان گذاشتم!» باز هم بیژن خندید: «کسی چه میداند به بیابان برای چه رفتهای؟!» بحث بالا گرفت و نوبت به عاشق بینام شد. او با لبخندی گفت: «من قلبم را به معشوقم هدیه دادهام! اگر زندهام تنها با عشق به اوست!» همه سکوت کردند. بحث بعدی در مورد مدت زمان عاشقی بود. فرهاد گفت: «من سی سال عاشق بودم!» ادعای مجنون سیوپنج سال عاشقی بود؛ بیژن نوزده سال، رومئو هم بیستوهفت سال. عاشق بینام نفر آخر بود که زمان عاشقیاش را بگوید: «من هزاران سال است که عاشق هستم و خواهم بود! از الست تا ابد عاشق خواهم بود!» در مرحله بعد سوالی مشترک از همه عاشقها پرسیده شد: «چه چیزهایی از زندگیتان را حاضرید به معشوقتان هدیه دهید؟» فرهاد گفت: «من همه زمینهایم» بیژن هم پاسخ داد: «همه کاخهایم» مجنون هم حاضر بود چند مزرعه هدیه دهد و هدیه رومئو هم چند جزیره بود. عاشق گمنام هم گفت: «من چیزی برای هدیهدادن به معشقوم ندارم!». بقیه عاشقها خوشحال شدند چرا که با این پاسخ، عاشق بینام از رقابت خارج میشد. عاشق بینام کمی سکوت کرد و ادامه داد: «من همان زمان که عاشق معشقوم شدم هیچ شدم. همه او شدم» با این اوصاف برنده این رقابت عاشق بینام بود. ساعتی بعد مراسم اختتامیه برترین عاشقان تاریخ برگزار شد و نام عاشق گمنام را برای اهدای آن جایزه ارزشمند صدا کردند. اما او در سالن نبود. او در نامهای نوشته بود: «امروز تولد معشوقم است و باید این ساعت پیش او باشم! آن جایزه هم برای خودتان! بودن معشوقم مرا بس!»
روزنامه ولایت