سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

یک قصه شاید واقعی

نعمت یک دانشجوی خوب بود، در همه کلاس‌های دانشگاه شرکت می‌کرد. او یک دانشجوی نمونه بود. همه استادها از او راضی بودند. سرانجام نعمت با معدل ۱۷/۳۷ فارغ‌التحصیل شد. یک ماه پس از فارغ‌التحصیل‌شدن… افسردگی گرفت؟ با دوستان ناباب آشنا شد؟ خیر! مخاطب گرامی شما چه‌قدر بدبین هستید! آقا نعمت یک ماه پس از فارغ‌التحصیل‌شدن، یک شغل خوب پیدا کرد. یک شغل کاذب؟ دلالی؟ مخاطب گرامی! به زندگی مثبت نگاه کنید! برخلاف نظر شما، یک شغل خوب در یک شرکت معتبر پیدا کرد. با یک حقوق بخورونمیر؟ بدون بیمه؟! خیر مخاطب گرامی! اتفاقا هم حقوقش مناسب بود، هم بیمه بود. چند ماه پس از شاغل‌شدنش… اخراج شد؟ شرکتی که در آن کار می‌کرد ورشکست شد؟ مخاطب گرامی! نعمت پس از چند ماه شاغل‌شدنش که اتفاقا با ترفیع شغلی هم همراه بود، عاشق شد. یک عشق سطحی؟ یک عشق اشتباهی؟ خیر! یک عشق اساطیری. عاشق منیژه خانم شد. به خواستگاری رفت. در خواستگاری سر مهریه با خانواده منیژه خانم صحبت کرد. سر مهریه و شیربها و تالار عروسی بحث شد؟ دعوا شد؟ خیر! مراسم خواستگاری با خوبی و خوشی انجام شد و نعمت و منیژه عقد کردند. آنها برای گرفتن وام به بانک رفتند. لابد فکر می‌کنید بانک از آنها چندین و چند ضامن خواست؟ اندکی وام به آنها داد؟ باید عرض کنم که باز هم اشتباه کردید. بانک محترم ظرف مدت سه ‌روز به هر کدام از زوجین، بدون ضامن، مبلغ ۲۰ میلیون تومان وام داد. دوران نامزدی آنها… طولانی شد؟ در دوران نامزدی فهمیدند به درد هم نمی‌خورند؟ منیژه فهمید نعمت معتاد است؟ خیر! آنها خیلی زود با هم ازدواج کردند. سر کارکردن منیژه… به اختلاف‌نظر خوردند؟ جنگ و جدال رخ داد؟ خیر! سر کارکردن منیژه به توافق رسیدند و منیژه هم سر کار رفت. شاید فکر کنید زندگی آنها دیری نپایید اما باید خدمتتان عرض کنم که آنها سال‌های سال با خوشبختی زندگی کردند… 
مخاطب گرامی، کاملا در چشمانتان می‌خوانم منتظرید بگویم که این قصه دروغ بود. مخاطب گرامی بارها عرض کردم که مثبت باشید! البته خیلی هم نمی‌گویم که راست است. اصلا قضاوتش با خودتان…

مرتضی رویتوند
روزنامه وقایع اتفاقیه

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی