سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

سرگذشت زمین خوش‌خیال…

وقتی آخرین فرعون در یک جنگ داخلی کشته شد، زمین نفس راحتی کشید و با خودش گفت آخیش دیگر از شر ظلم راحت شدیم. زمینِ ساده‌لوح چند ماهی را با خیال نبودن ظلم خوش گذراند؛ موهایش را هر روز به باد می‌سپرد، با خودش شعرهای عاشقانه می‌خواند، هر روز خاطرات روزانه‌اش که همه خوش بودند را در دفتر خاطراتش می‌نوشت،  شب‌ها با لبخند به خواب می‌رفت و رویاهای شیرین می‌دید و خلاصه دلش شادِ شاد بود. تا آنکه یک پادشاهی در گوشه‌ای از دنیا سبز شد و به مردمان سرزمینش زور گفت. زمین باز هم غمگین شد اما همچنان امیدوار بود؛ با خودش گفت این یک استثناست. مدتی بعد آن پادشاه جدید هم سرنگون شد. زمین مطمئن بود این یکی دیگر آخری است اما زمان چیز دیگری نشان داد. پادشاهی دیگر و ظلمی دیگر. زمین به این باور رسید که همه پادشاهان ظالم هستند. با خودش گفت هر چه‌قدر پادشاهان ظالم هستند در عوض وزیران و بزرگان هر سرزمینی مهربان هستند. زمین بی‌خیال پادشاهان شد و تمرکزش را بر روی وزیران و بزرگان گذاشت. هنوز چند ساعتی از تمرکزش نگذشته بود که شنید در چین‌وماچین چند وزیر از قدرت خود سواستفاده کرده‌اند و چن تن از بزرگان کشور هم سهم کشاورزان را خورده‌اند. زمین که دیگر زرنگ شده بود و فهمیده بود این‌ها نمی‌تواند استثنا باشد و لابد مشت نمونه خروار است، تمرکزش را به مردم عادی انتقال داد. زمین بنده خدا مطمئن بود مردم عادی با ظلم کاری ندارند. همین شد که به اتاقش رفت و چندین سال را با خیال راحت خوابید. بیدار که شد از بیدارشدنش پشیمان شد چرا که شنید مردم عادی هم از خجالت هم درمی‌آیند. یکی کالایی که دارد بی‌جهت گران می‌فروشد؛ یکی در کارش آب می‌بندد؛ یکی موقع رانندگی حقوق رهگذران را پایمال می‌کند؛ یکی کاری ندارد جز دروغ گفتن؛ یکی همین که پشت میز ریاست نشست به فرودستان ظلم می‌کند؛ یکی سر پدرش فریاد می‌زند؛ یکی رودخانه‌ها را آلوده می‌کند؛ یکی… .
حالا زمین مانده است و هزاران ظلم در همه اقشار جامعه.
شاید نگارنده هم در نوشتن این سطور به چند واژه ظلم کرده باشد اما معتقد است گفتن از اینکه تنها فرعون‌ها و تزاها و موسولینی‌ها و دوستانشان ظلم کرده‌اند، ظلم به این عزیزان است! شاید در درون همه ما آدم‌ها یک فرعون، یک هیتلر، یک موسولینی، یک اهریمن پنهان است و فقط کافی‌ست در موقعیتش قرار بگیریم.

مرتضی رویتوند
روزنامه پیام آشنا

گزیده ای از نوشته ها

پیامکی که سرنوشت را تغییر نداد…!

نیما و مریم بسیار همدیگر را دوست داشتند و قرار ازدواج گذشته بودند. آن دو بسیار با هم تفاهم داشتند و خوشبختی بین آن‌ها جاری

دستان پینه‌بسته، شهر بی‌رحم

اوستا حمید، علی آقا، مشدی نعمت، حامد کاشی‌کار، رحمان و چندین نفر دیگر در دور میدان ایستاده‌اند و منتظر. یکی استاد بنایی است و یکی