سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

morteza royatvand

که کار آسان نمود اول …

این خارجی‌ها اخلاق عجیب و غریبی دارند؛ گاهی کارهایی می‌کنند که به عقل جن نمی‌رسد. مثلا همین چند سال پیش جناب «بیل گیتس» به صورت

ادامه مطلب »

فرار بی‌سرانجام …!

داخل کتابفروشی شد. چند نفری داخل کتابفروشی بودند. مشغول تماشای کتاب‌ها شد. صاحب مغازه که انگار تازه متوجه حضور او شده بود به سمتش آمد

ادامه مطلب »

اتحاد و دیگر هیچ…!

مدرسه‌ای که من در آن درس می‌خواندم در زمینه‌های فرهنگی و ورزشی بسیار فعال بود. سال دوم راهنمایی به پیشنهاد معلم ورزش مدرسه قرار شد

ادامه مطلب »

یک روز کاملاً معمولی

دیروز صبح به نانوایی رفتم. شاطر بر خلاف همیشه که کنار تنور می‌ایستاد بر روی صندلی نشسته بود و مشغول تلفن همراهش بود؛ سلام کردم

ادامه مطلب »

توجیه برای یک تخریب

چندی پیش خواندید که در شهری در اروپای شرقی، عمارتی بود که مسئولان آن قول دادند همه تلاششان را ‌کنند تا شهر تخریب نشود. اما

ادامه مطلب »

یک شهر، یک تصمیم

در اروپای شرقی، در شهری نسبتاً بزرگ، مردم با خوبی و خوشی کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. تا آنکه خبری در شهر پیچید: «عمارت قدیمی شهر

ادامه مطلب »

توطئه برای زمین

همه چیز با شیطنت نپتون شروع شد. در مهمانی سیاره‌ها گفت: «این زمین دیگر پیر شده است و به درد نمی‌خورد!» اورانوس هم که از

ادامه مطلب »

ماموت سیاه افسردگی!

نمی‌دانم عینکم را کجا گذاشته بودم. همه جا را گشتم و پیدایش نکردم. با خودم گفتم: «افسردگی کم بود این بی‌عینکی را چطور تاب بیاورم»!

ادامه مطلب »

آب را گل نکنیم

نشست خبری پیرامون قطعی آب بود؛ مدیرکل شهر را دعوت کرده بودند تا به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ دهد. خبرنگاری پرسید: «بزرگوار چرا آب در برخی

ادامه مطلب »

حسن‌آباد یا احدآباد؟

در سال‌های دور شهری بود به نام حسن‌آباد که مردمانش با خوبی و خوشی کنار یکدیگر زندگی می‌کردند؛ البته مدیریت شهر با مشکلات زیادی همراه

ادامه مطلب »

شهر آدرنالین

مورخان نوشته‌اند سال‌های دور، در دامنه یک کوه، مسئولان وقت، می‌خواستند یک شهر جدید بسازند. مسئولان به دنبال بهترین ایده بودند که بهترین شهر جهان

ادامه مطلب »

جنگ تراپیست‌ها!

‌پژمان جوانی بود بیست و چند ساله. او در یک روز معمولی عاشق پانته‌آ شد و خیلی زود عشقش را به پانته‌آ ابراز کرد. پانته‌آ

ادامه مطلب »

فقط چند متر طناب

از خانه بیرون آمد. کمی به اطراف نگاه کرد. حوصله هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نداشت. کمی در پارک قدم زد. دیگر توان کاری را نداشت.

ادامه مطلب »

یک شهر و آدم‌هایی خاص

در زمان‌هایی دور و در شهری دورافتاده، شخصی مهربان و مردم‌دوست، شهردار شهر شد. قد این شهردار حدود یک متر و شصت سانتیمتر بود. او

ادامه مطلب »