سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

morteza royatvand

روز آخر زندگی

یک روز از زندگی‌اش باقی مانده بود. به او گفته بودند امروز آخرین روز زندگی‌اش است. با خودش گفت امروز باید همه آرزوهایم را برآورده

ادامه مطلب »

دو کشور، دو انتخاب

سه نفر از آدم‌هایی که ساخته شده بودند بیشتر از بقیه بی‌قراری می‌کردند که به زمین بروند. آن‌ها چون کودکانی لجباز پای خود را به

ادامه مطلب »

آقازاده چه‌کاره است؟

همین‌که سربازی پژمان، پسر عباس آقا تمام شد، عباس آقا برای آنکه پژمان سرش به کار و زندگی‌اش باشد تصمیم گرفت پسرش را داماد کند.

ادامه مطلب »

مدیر به این خوبی نداریم!

چند ساعتی وقت داشت؛ همسرش برای خرید به بیرون رفته بود. مدیری بلندمرتبه در شهر بود. وسایل کارش را از کیفش آورد. پروند‌ها را، جزوه‌ها

ادامه مطلب »

پدری، نگران فرزند

برای آینده فرزندش نگران و در فکر و خیال بود. با خودش گفت فرزندم چه شغلی داشته باشد بهتر است؟نخست فکر کرد شاید فرزندش پزشک

ادامه مطلب »

همه ما داناها

ما مردم دانایی هستیم؛ تقریبا همه‌چیز را می‌دانیم، درست‌تر آن است که بگویم ما همه مشکلات و مسائل کشور را می‌دانیم. ما در برخی موارد

ادامه مطلب »

قصه شهر و زباله‌ها

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. شهری بود که همه در آن نظافت را رعایت می‌کردند. همه مردم شهر زباله‌های خود را

ادامه مطلب »

سوژه‌ای برای نوشتن

یکی بود یکی نبود. غیر ‌از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. یک رئیس بود یک کارمند. نه، یک رئیس بود، یک نویسنده. یک روز نویسنده به

ادامه مطلب »

مناظره‌ غیبی در آتن

در یونان باستان، رسمی بود که افراد از گروه‌های مختلف در میدان اصلی آتن به مناظره می‌پرداختند؛ از مناظره بین فیلسوفان گرفته تا خزانه‌داران و

ادامه مطلب »

نشانی برای ستاره‌ها

جلسه‌ی غیرعلنی شورای عالی فرشته‌ها بود. فرشته‌ها در حال بحث بودند. بعضی‌ها با صدای بلند صحبت می‌کردند تا توجه تعداد بیشتری از فرشته‌ها را به

ادامه مطلب »

نارنجی‌ها در برابر صورتی‌ها

پیش به سوی لیوان شکسته! «پاتریک آقا» آبدارچی شرکت «اورانجیان» بود. شرکت اورانجیان متعلق به آقای دیویدزاده بود که آقای دیویدزاده یکی از مدیران ارشد حزب

ادامه مطلب »

همه ما شاغل‌ها

نوستالژیشما یادتان نمی‌آید، سالیانی نه‌چندان دور تعداد شغل‌ها محدود بود و می‌توانستیم همه شغل‌های موجود در دنیا را بشماریم؛ البته شغل‌هایی هم در خارج از

ادامه مطلب »

یک قصه شاید واقعی

نعمت یک دانشجوی خوب بود، در همه کلاس‌های دانشگاه شرکت می‌کرد. او یک دانشجوی نمونه بود. همه استادها از او راضی بودند. سرانجام نعمت با

ادامه مطلب »

بیایید شهر را اداره کنیم

توجه: در این یادداشت هرگونه شباهت‌ نام‌ها و مکان‌ها و رخدادها کاملا تصادفی ا‌ست.جلسه رسمی شورای شهر، شهری دور در زمانی دور. جلسه شماره هفتصدوهشتادوپنجم.

ادامه مطلب »