فراخوانی برای توسعه فرهنگی و اقتصادی
چند روز پیش که به خانه برمیگشتم در مقابل خانه آقا حشمت را دیدم که با آقای معینی (همسایه روبروی خانه ما) در حال جر
چند روز پیش که به خانه برمیگشتم در مقابل خانه آقا حشمت را دیدم که با آقای معینی (همسایه روبروی خانه ما) در حال جر
«بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم» نگاهی به «حشمت پاشنه طلا» انداخت و گفت: «به نظرت این مغازهه چیه؟» حشمت پاشنه طلا
زیر چشمی نگاهش کردم. خودش بود. همان نگاه سرسری، همان لبخند خشکشده و همان موهای آشفته. با دیدنش خوشحال شدم و بیدرنگ گفتم: «آقای معروفی
چند شب پیش در همسایگی ما یک عروسی پرسروصدا برپا بود. اولش پرسروصدا نبود و اصلا صدایی در کار نبود و ما از عروسی خبر
قرنها پیش در روم باستان مجلس سنا وظیفه داشت هر چهار سال چند وزیر را برای اداره کشور انتخاب کند. روش کار به این صورت
از گذشتههای دور بین پول و تجارت و البته درآمدزایی، ارتباطی تنگانگ وجود داشته است. اینکه پول چگونه اختراع شد و ارتباطش با تجارت چه
معلمها فرشتههای زمینی هستند؛ آنقدر مقامشان والاست که اصلا نمیشود آن را بیان کرد. معلمها هستند که آینده هر جامعهای را میسازند. قرار نیست در
ما یک همسایه داریم. حتما میگویید داشته باشید. بله، میدانم شما هم همسایه دارید اما این همسایه ما بسیار عجیب است؛ البته از اولِ اول
زمانی که من شهردار بودم مرا که میشناسید. همان «ژان والژان» معروف. تعریف از خود نباشد، همان که کوزت را از دست تناردیه ها نجات
آیا میدانید اولِ اول قول و غول یک واژه بود؟ آیا میدانید اولِ اول اصلا ما غول نداشتیم؟ آیا میدانید اولِ اول واژه قول اختراع
سلام معشوق جان؛ امیدوارم حالتان خوب باشد. اگر از احوالات ما خواسته باشید، ملالی نیست جز دوری شما؛ البته که شما نیک میدانید، دوری جزء
ما آدمهای عجیبی هستیم. اگر عجیب هم نباشیم منحصر به فرد هستیم. بیایید گذشته را مرور کنیم؛ بعد از گل خداداد عزیزی به استرالیا ما
یکمبچه که بودیم هنگام دعوا، به هم ناسزاهایی میگفتیم که شاید در ظاهر برای نشان دادن نفرت خود از طرف مقابل بود؛ اما با نگاهی
دیروز که از سرکار برمیگشتم آقا حشمت را در مقابل خانه دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی لب به شکایت گشود که ماشین لباسشوییاش دیگر
در مورد اعتماد به نفس بالای آقا حشمت همان همسایه ما که در مورد همه موضوعات صاحبنظر است همین بس که گاه دیدگاههای خود را
بابانوئل از یک ماه مانده به کریسمس پولهایش را جمعوجور کرده بود و فهرستی از هدایایی که در طی سال از او درخواست کرده بودند،
گِلها آماده شده بود و قرار بود آدمها ساخته شوند. خداوند به فرشتههای آدمساز گفته بود میخواهم دو جنس آدم بسازم تا با هم متفاوت
یک کشور خیالی به نام هیچلووِنی، به طرز عجیبی مهد دموکراسی بود. هر آنچه از دموکراسی در ذهنتان باشد در آن کشور به وفور یافت
دورنهایی برترین عاشقان تاریخ بود. «فرهاد»، «مجنون»، «بیژن»، «رومئو» و «عاشق بینام» با حذف حریفان دیگر به این مرحله رسیده بودند. قرار بود طی یک
چه میشود شما یک کافه داشته باشید؟ ترجیح میدهم نامش نام شما باشد، حالا نبود هم مشکلی نیست. من هر روز بعد کار بیایم کافه
عزرائیل چند وقتی خودش را در خانهاش حبس کرده بود. هر چه دوستانش به او تلفن میزدند او پاسخگو نبود. اوایل فکر میکردند دچار افسردگی
«ولادیمیر» یک آدم خونخوار است. او برای رسیدن به قدرت بیشتر، آدم زیاد میکشد. سعی نکنید از روی نامش به نام کشورش پی ببرید چرا
در یونان باستان همهچیز خوب بود؛ شاید باورش برای شما سخت باشد اما خوب بودن همهچیز در یک کشور امری است شدنی. «تریبونیکس» یکی از
از خواب بیدار شد. لبخند زد. به خورشید سلام کرد. از امروز زندگیاش قرار بود تغییر کند. دیروز یک پکیج آموزشی مثبتاندیشی به مبلغ سیصدوپنجاه
همانطور که شما بهتر از نگارنده میدانید ما سرزمین بسیار وسیعی داشتیم و بخش زیادی از کره زمین برای ما بود اما در طول تاریخ
در این یادداشت قرار نیست به موضوع خاصی اشاره کنیم. در این یادداشت نگارنده معمایی مطرح میکند و شما چند دقیقه فرصت دارید به آن
یک روز گوزن مهربانی به کارگاه آدمسازی رفت؛ در همان روزهای آفرینش انسان، همان روزهایی که گِل انسان در حال ساختهشدن بود در همان روزهایی
چند روز پیش قیمت هویج به طرز عجیبی افزایش یافت و به گمانم کسی اعتراض نکرد؛ شاید این بیتوجهی به هویج به خاطر رنگ هویج
آقا هاشم یک شهروند معمولی بود؛ از همینهایی که صبح تا شب در پی یک لقمه نان حلال میدوند. آقا هاشم یک دوست خارجنشین داشت
آقای همتی همسایه دیوار به دیوار ما است و سالهاست تنها زندگی می کند. این آقای همتی روحیه انتقادی دارد و تقریبا به همه آدمها