سرزمین واژه های مرتضی رویتوند

morteza royatvand

چند روایت از عشق

یکم از بلندترین کوه سرزمینشان بالا رفت، تقریبا یک سال و بیست روز در راه بود، در میان غاری مخوف، الماس معروف را یافت و

ادامه مطلب »

بعضی‌ها

در ابتدا برگ بود و پس از آن پوست حیوانات و سرانجام رسیدیم به لباس‌های امروزی. گذشت و گذشت تا اینکه کرونا شد مهمان ناخوانده

ادامه مطلب »

همه ما عسگر هستیم!

ما یک همسایه داریم که آدم جالبی است، او تقریبا در مورد بسیاری از موضوعاتِ جامعه نظر می‌دهد. از حق که نگذریم گاهی حرف‌های خوبی

ادامه مطلب »

خارجیِ خارجیِ خارجی!

ما یک همسایه داریم به نام کتی‌خانم؛ این کتی‌خانم همسایه خوبی است، اما خیلی خارجی‌ست. یعنی خارج را بسیار دوست دارد. خودش آبا اجدادی ایرانی

ادامه مطلب »

آداب کافه‌رفتن

بعید می‌دانم بشود کافه را فرزند خلف همان قهوه‌خانه‌ خودمان بدانیم. کافه از یک جایی به فرهنگ ما اضافه شد و هر روز به شیوه‌ای

ادامه مطلب »

وزیرالرعایا

من وزیرالرعایا هستم. از نام من تعجب نکنید؛ چرا که من متعلق به حدودا صد سال پیش هستم. در واقع این روح من است که

ادامه مطلب »

نامه‌ی سرگشاده به امید

خانم یا آقای «امید»، امیدوارم حالتان خوب باشد؛ اگر از احوالات ما خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما. البته شما همیشه هستید، ما نبودیم

ادامه مطلب »

سوژه‌ای برای نوشتن

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. یک رییس بود یک کارمند. نه، یک رییس بود، یک نویسنده. یک روز نویسنده نزد

ادامه مطلب »

آفرینش یک لبخند

سال‌ها بود که کشاورزی می‌کرد و از بامداد تا غروب آفتاب مشغول رسیدگی به زمینش بود. با کسی کاری نداشت و انگار کسی هم با

ادامه مطلب »

دستبندهای صورتی

«چیناک» شهر کوچکی در شرق اروپا بود. شهری که پس از جنگ‌جهانی دوم به آرمان‌شهر اروپا تبدیل شده بود. شهری که شهروندان آن با خوبی

ادامه مطلب »

شهری پر از حقیقت

اینستانوس یکی از دانشمندان معروف در یونان باستان بود. او چندین و چند اختراع مهم به ثبت رسانده بود و شهره عام‌وخاص بود. اما مهمترین

ادامه مطلب »

حرف را پایان نیست

در یونان باستان، به مناسبت پیروزی آتنی‌ها بر دشمنانشان قرار بود جشنی در میدان اصلی آتن برگزار شود. به این مناسبت از «حیرانوس» که سخنوری

ادامه مطلب »

من مرتضی رویتوند‌‌‌ هستم. نویسنده و روزنامه‌نگار. کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی. سال‌هاست داستان می‌نویسم. بیشتر طنز و بیشتر برای روزنامه‌ها. چند تا هم

ادامه مطلب »

گلوله همیشه گلوله است

«تو برو»… «نه نه خودت اول برو»… «نوبت توئه»… «من صدسال برم»… «هولم نده».. «گفتم که نمی‌رم»… صداهایی مبهم و گاه آشکار به گوش می‌رسید.

ادامه مطلب »

آرزوهای رنگی

از بیمارستان که به خانه برگشت چند لقمه از غذای دیشب را خورد و به سراغ کمد رفت. برای دیدن آقامیرزا به بیمارستان رفته بود

ادامه مطلب »

خبرگزاری درخت‌ها

پیش‌نوشت: این ماجرا در کشوری بسیار دور اتفاق افتاده است و اگر شما به یاد موضوعی افتادید صرفا یک اتفاق است! در زمان‌هایی دور در

ادامه مطلب »

ماجرای آقا رامین و عشقش

آقا رامین جوان برازنده‌ای بود؛ تحصیل‌کرده، مهربان و با چهره‌ای که اِی بگی‌نگی بد نبود. یک روز آقارامین به یک مهمانی دعوت شد. آقا رامین

ادامه مطلب »

ماجرای یک غول بی‌کفایت

در غولستان یا سرزمین غول‌ها همه غول‌ها با خوبی و خوشی کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. هر غول به پیشه‌ای مشغول بود. یکی کوه جابه‌جا می‌کرد؛

ادامه مطلب »