من مرتضی رویتوند هستم. نویسنده و روزنامهنگار. کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی. سالهاست داستان مینویسم. بیشتر طنز و بیشتر برای روزنامهها. چند فیلم کوتاه هم ساخته ام البته به صورت کاملا تجربی.
چندین جایزه هم در زمینه نویسندگی دارم.
سه کتاب هم تا حالا منتشر کردهام:
بیحوصلگی (داستانک)
صندلی شماره هفتصدوپنجاهوپنج (شعر مینیمال)
زرافهبودن یا زرافهنبودن؟ (یادداشتهای طنز)
هر چه فکر کردم بیشتر از این نمیدانم از خودم چه بگویم. انگار همه من در نوشتههای من است.
سرنوشت یک شهر
آقای «قاف» یک راننده تاکسی است. او چند روز پیش مسافری را سوار کرد و چون مسافر روی ویلچر بود و بنا بود ویلچرش را در صندوق عقب ماشین بگذارد،
اعتراض به گونهای دیگر
در زمانهای خیلی خیلی دور در شهری بزرگ در اروپای شرقی، شهرداری نه چندان مهربان، به مردم شهرش آزار میرساند و به آنها ظلم میکرد. اوایل ظلمهایش کوچک بود و
هشتاد میلیون و خردهای بدلکار
ما یک دوستی داریم که بدلکار است. بدلکار بسیار خوبی است. میدانید بدلکار کسی است که به جای بازیگرها صحنههای خطرناک را بازی میکند. مثلا از بلندی میپرد، خودش را
سِلِبراها که بودند و چه کردند؟
چندی پیش در یک کاوشگری، سندی قدیمی یافت شد. در واقع این سند قدیمی نامهای مربوط به صد سال پیش بود که یک نمایندهی مجلس شورای ملی به دوستش نوشته
یک نماینده ایدهآل
چندی پیش در یک کاوشگری، سندی قدیمی یافت شد. در واقع این سند قدیمی نامهای مربوط به صد سال پیش بود که یک نمایندهی مجلس شورای ملی به دوستش نوشته
خوشبختی ما را کم کنید!
در روزگاران قدیم در یک شهر همه چیز سر جایش بود و همه مردم خوشبخت و شاد بودند. مردم شهر هیچ غصهای نداشتند و از زندگی هر چه میخواستند، داشتند.